معـبری بهـ آسـمان

معـبری بهـ آسـمان

چفـیه ام کـو ؟!
چه کسی بـود صـدا زد: هیـهات!!
عشـق مـن کـو؟!
مهـربان مونـس شـب تـا سحـرگاهـم کـو؟!
چفـیه ی شـاهد اشـکم بـه کـجاسـت ؟!
مـن چـرا وا مـاندم؟!
مـاَمن ایـن دل طـوفان زده ی بی سـاحل کـو؟!
ای سحـرگاه!!
تـو را جان شمیم نرگس , چفـیه ی منتظـر صبح کجاست ؟!
تـربت کـرب و بـلا!!
تـو بگـو چفـیه ی سـجاده چـه شـد؟
ای مفـاتیـح !!
بگـو همـدم دیـریـنه ی نجـوایت کـو؟!
آی مـردم , بـه خـدا می مـیرم !!
مـرگ بی چفـیه ! خـدایـا هیـهات!!
چفـیه ام را بـه دلـم باز دهـید .
عهـد مـا , عهـد وفـا بـود و صـفا بـود و ابـد!!
گـرچـه مـن بـد کـردم ولی ای چفـیه!
بـدان بی تـو دلـم می مـیرد!!

****************************

لحظـه هـایـتان لبــریز از نـور هـادی(ع)

****************************

پـــــــروردگـــــــــارا !!!
درود بـــفــرســتــــــ بــَــــر
عــــلـــی بـــن مـــــــحـمّــــــد
حضــــرت امــــامـ علــــی النــقّـــی
امــــــامـ هـــــادی عـــلیـهــ الســــلامـ
جــانـشـــین اوصـــیای پیـــــغمـبـــر
پیــشــــوای اهــــل تقـــــــوی
خلفــــ صــالح امـامـان دیــن
و حجـّـت تمـــام خــلق

۱ مطلب در دی ۱۳۹۶ ثبت شده است

عیسی (علیه السلام) به حواریّون گفت: من خواهش و حاجتی دارم، اگر قول می دهید آن را برآورده کنید بگویم. حواریّون گفتند: هر چه امر کنی اطاعت می کنیم. عیسی(علیه السلام) از جا حرکت کرد و پاهای یکایک آنها را شست. حواریون در خود احساس ناراحتی می کردند، ولی چون قول داده بودند خواهش عیسی(علیه السلام) را بپذیرند، تسلیم شدند.

عیسی(علیه السلام) پای همه را شست. همین که کار به انجام رسید، حواریّون گفتند: تو معلم ما هستی، شایسته این بود که ما پای تو را می شستیم نه تو پای ما را.

عیسی (علیه السلام) فرمود: این کار را کردم برای این که به شما بفهمانم که از همۀ مردم سزاوارتر به این که خدمت مردم را به عهده بگیرد ، عالِم است. این را کردم تا تواضع کرده باشم، و شما درس تواضع را فراگیرید، و بعد از من که عهده دار تعلیم و ارشاد مردم می شوید، راه و روش خود را تواضع و خدمت به خلق قرار دهید. اساسا حکمت در زمین تواضع رشد می کند نه در زمین تکبر، همان گونه که گیاه در زمین نرمِ دشت می روید نه در زمین سختِ کوهستان .

[ محمد رحمتی شهرضا ، گنجینه معارف جلد 2 ص 238 ]

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۶ ، ۱۱:۲۶
... یک بسیجی ...