رسـول اکـرم - صلی الله علیه و آله - در یکی از مسافرتـها با اصـحابش در سرزمینی خـالی و بی علف فـرود آمـدند، به هیـزم و آتـش احتیـاج داشتند، فـرمـود: " هیـزم جمـع کنـید " عـرض کـردند: " یـا رسـول الله ببینید، ایـن سـرزمین چقـدر خـالی است، هیـزمی دیـده نمی شـود " فـرمـود: " در عیـن حـال هـرکس هـر انـدازه می تـوانـد جمـع کـند " . اصحـاب روانـۀ صحـرا شـدند، با دقـت بـه روی زمـین نـگاه می کـردند و اگـر شـاخۀ کوچکی می دیـدند بـرمی داشـتند .
هـرکس هـر انـدازه توانست ذرّه ذرّه جمع کـرد و با خـود آورد . همینـکه همۀ افـراد هـر چه جمـع کـرده بـودند روی هم ریخـتند، مقـدار زیادی هیـزم جمـع شـد . در ایـن وقـت رسـول اکرم فـرمود :
" گنـاهـان کوچـک هـم مثـل همین هیزمهـای کوچـک است، ابتـدا به نظـر نمی آیـد، ولی هـر چیزی جویـنده و تعـقیب کننده ای دارد، همـانـطور که شـما جُسـتید و تعقـیب کـردید ایـن قـدر هیـزم جمـع شـد، گنـاهـان شـما هـم جمـع و احصـا می شـود و یک روز می بینید از همـان گنـاهـان خُـرد که به چشـم نمی آمـد، انبـوه عظیـمی جمـع شـده است. "
وسائل ، جلد 2 ، صفحه . 462
عجـب دارم از کسی کـه از خـانۀ مـرگ می تـرسد و از گـناه بـاز نمی ایسـتد. "امـام علی علـیه السـلام "