آزاده سـیدهـاشـم عـابـد :
تبـادل اسـرا را از کمپ ۱ شـروع کـردند. مـا تـوی کمپ ۸ بـودیـم. هنـوز بارمـان نمی شـد. می گفتـیم: « تـا زمـانی که خـودمـان را در ایـران نبیـنیم، هیـچ چیـز را بـاور نمی کنـیم.» بالاخـره سـوار بـر اتـوبوس هـا به طـرف کـرمانشـاه راه افتـادیم. همـه مـان ساکت بودیـم و به اطـراف نـگاه می کردیـم. می ترسـیدیم ایـن هـم یک بـازی بـاشد. صـدای ضربـان قـلبـمان را به وضـوح می شنـیدیم. درون مـان داغ داغ بود. انـگار که آتـشمان زده باشـند.
بالاخـره به مـرز رسـیدیم. همـین الان هـم که آن لحـظات را بـه یـاد می آورم، تمـام بدنم می لـرزد. جمعـیت انبـوهی از مـردم خوب کشـورمـان، انتـظار مـا را می کشـیدند. بایـد جـای مـا باشـید تـا شـکوه و عظـمت آن لحـظه، آن استـقبال و آن نـگاه های مشـتاق را درک کنـید. لـذت آن لحـظه بـرای مـا اسـرا بیشـتر از مـردم منتـظر بـود. آنهـا فـراق مـا را در مملـکت خـودمـان کشـیده بـودند و مـا فـراق آن هـا را در غـربـت.
الان اصـلاً به سـال هـای از دسـت رفـته ام افسـوس نمی خـورم. منطـقه که بـودم، در ردیف نیـروهـایی بـودم که به دلــخواه خودشـان مـانده بـودند. می تـوانسـتم ادامه نـدهـم و بـرگـردم؛ امـا عشقی که به جبـهه، کـربلا و به وطـنم داشـتم، ایـن اجـازه را به مـن نـداد که دسـت روی دسـت بگـذارم. خـودم را دیـدم و دل مشـتاقـم. معـتقد بـودم کسی که نیـتـش خـدایی باشـد، خـود خـدا هـم اصـل عملـش را قـبول خـواهد کـرد. بـا چشـم بـاز، هدفـم را انتـخاب کـردم. یک تصمـیم کـورکـورانه نبـود. خـدا را شـکر می کـنم که بخـشی از بهـتریـن سالـهای عمـرم را در اسـارت به سـر بـردم؛ چـرا که مطمـئنم اگـر اینـجا بـودم، نمی توانسـتم آنقـدر که حضـور خــدا را در اسـارت درک کـردم، در اینـجا درک کـنم. می دانـم الان که در چنـین شـرایطی هسـتم، نمی توانـم یک رکعـت نمـاز را بـا عشق و علاقـه ی آنجـا بخـوانم. من بـرای رضـای خـدا رفـتم، اجـر و مـزدم را هـم ،تنهـا و تنهـا از خـود خــدا خواهـم گـرفت.
ـــــــــــپـاورقـیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اگـر روزی اُسـرا بـرگشتند از قـول مـن بـه آنهـــا بگـویید؛ خمیـنی بـه یـاد شــما بـود و برایـتان دعـا می کرد.
سالروز بازگشت پرستوها به میهن اسلامی مبارک