معـبری بهـ آسـمان

معـبری بهـ آسـمان

چفـیه ام کـو ؟!
چه کسی بـود صـدا زد: هیـهات!!
عشـق مـن کـو؟!
مهـربان مونـس شـب تـا سحـرگاهـم کـو؟!
چفـیه ی شـاهد اشـکم بـه کـجاسـت ؟!
مـن چـرا وا مـاندم؟!
مـاَمن ایـن دل طـوفان زده ی بی سـاحل کـو؟!
ای سحـرگاه!!
تـو را جان شمیم نرگس , چفـیه ی منتظـر صبح کجاست ؟!
تـربت کـرب و بـلا!!
تـو بگـو چفـیه ی سـجاده چـه شـد؟
ای مفـاتیـح !!
بگـو همـدم دیـریـنه ی نجـوایت کـو؟!
آی مـردم , بـه خـدا می مـیرم !!
مـرگ بی چفـیه ! خـدایـا هیـهات!!
چفـیه ام را بـه دلـم باز دهـید .
عهـد مـا , عهـد وفـا بـود و صـفا بـود و ابـد!!
گـرچـه مـن بـد کـردم ولی ای چفـیه!
بـدان بی تـو دلـم می مـیرد!!

****************************

لحظـه هـایـتان لبــریز از نـور هـادی(ع)

****************************

پـــــــروردگـــــــــارا !!!
درود بـــفــرســتــــــ بــَــــر
عــــلـــی بـــن مـــــــحـمّــــــد
حضــــرت امــــامـ علــــی النــقّـــی
امــــــامـ هـــــادی عـــلیـهــ الســــلامـ
جــانـشـــین اوصـــیای پیـــــغمـبـــر
پیــشــــوای اهــــل تقـــــــوی
خلفــــ صــالح امـامـان دیــن
و حجـّـت تمـــام خــلق

۱۸ مطلب در دی ۱۳۹۲ ثبت شده است

قبل از عملیات بدر ؛ گردان مالک را برای آمادگی به تپه های روبروی پادگان دوکوهه برده بودند. من تدارکاتچی گردان بودم. یک دفعه به خودم آمدم دیدم  بچه ها دارند از راهپیمایی برمی گردند . با عجله رفتم ترتیب شربت را بدهم. یک دیگ چهار دسته ای داشتیم ؛ پر آبش کردم و کلی هم شکر داخلش ریختم . مانده بود آبلیمو ؛ که دستپاچه شدم و قوطی ریکا را به جای آبلیمو توی دیگ خالی کردم. البته به اندازه ی یک لیوان ؛ وقتی متوجه شدم که کار از کار گذشته بود.

خدایا چه کنم ؟؟؟ آن را مزه مزه کردم. نه الحمدالله خیلی قابل تشخیص نبود. حسابی  هم زدم و دادم به خلق الله و گفتم : « صــلــواتــــــــ یــادتــان نــــــــــرود.» 

برداشت از سالنامه یادیاران

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۲ ، ۲۱:۰۹
... یک بسیجی ...

ای احمدیان به نام احمد صلوات                             هردم به هزار ساعت صلوات

از نور محمدی دلم مسرور است                            پیوسته بگو تو بر محمد صلوات

اللهم صلی علی محمد و آل محمد


میلاد بهانه خلقت ؛ختم رسالت و قرآن ناطق ؛صادق آل محمد مبارک


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۲ ، ۱۹:۳۲
... یک بسیجی ...

          دچار مصرف گرایی شده ای ، وقتی دیگر زمانی برای از دست دادن نداری ...

-         دچار مصرف گرایی شده ای ، وقتی تحمل هیچ کس را نداری حتی خودت ...

-         دچار مصرف گرایی شده ای ، وقتی پشت چراغ قرمز ، ماشینت را خاموش نمی کنی ...

-         دچار مصرف گرایی شده ای ، وقتی در زمستان به جای پوشیدن لباس گرم ، شعله ی بخاری را بالا ببری ...

-         دچار مصرف گرایی شده ای ، وقتی فست فود ها را به آبگوشت ترجیح می دهی ...

-         دچار مصرف گرایی شده ای ، وقتی فراموش می کنی چایت را باید داغ بنوشی ...

-         دچار مصرف گرایی شده ای ، وقتی برای گلدانهای لب طاقچه ات ثانیه ای اختصاص نمی دهی ...

-         دچار مصرف گرایی شده ای ، وقتی صفحه ی مانیتورت جذاب ترین صفحه ی دنیاست ...

-         دچار مصرف گرایی شده ای ، وقتی دلت هوس نمی کند دیگر از کوه بالا بروی ...

-         دچار مصرف گرایی شده ای ، وقتی دلت برای خودت تنگ نمی شود ...

-         دچار مصرف گرایی شده ای ، وقتی به رفتگر سرکوچه تان لبخند نمی زنی ...

-         دچار مصرف گرایی شده ای ، وقتی بی اعتنا از روز خودت هم عبور می کنی ...

-         دچار مصرف گرایی شده ای ، وقتی بهترین عطرت را برای روز مبادا نگه داشته ای ...

-         دچار مصرف گرایی شده ای،وقتی صبح ها صدای تق تق برخورد قاشق هنگام شیرین کردن چایت را نمی شنوی...

-         دچار مصرف گرایی شده ای ، وقتی بیشتر برنامه می ریزی اما کمتر به انجام می رسانی ...

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۲ ، ۱۱:۳۱
... یک بسیجی ...

حوزه مقاومت بسیج شهر ما ؛ درآغاز هر فصل، کارگاه آموزشی با عنوان سبک زندگی اسلامی برگزار می نماید.

 

دلیل برگزاری این کارگاه آموزشی می توان به  توصیه ی اکید مقاوم عظمای ولایت امام خامنه ای مبنی بر افزایش رشد جمعیت در جهت جلوگیری از پیری جمعیت در سالهای آینده اشاره داشت.

می خواهم دلیل اصلی نوشتن این مطلب را بنویسم چرا که حس می کنم قشر جوان جامعه باید بیشتر به فکر باشند. مطلبی  که در ذیل می نویسم وقتی در کارگاه آموزشی مطرح شد من به شخصه به خود لرزیدم چرا که بعضی از ما بی دقت و ناخواسته خلاف جهت رهبرمان گام برداشته ایم...

کمی عمیق تر بخوانید...

در سال 2009 برژینسکی نومحافظه کار که یکی از سیاست گذاران کهنه کار آمریکایی و از اعضای مهم تشکیلات بیلدربرگ و کلوب بوهم و از طراحان پروژه نظم نوین جهانی است در مصاحبه ای  با روزنامه ی وال استریت ژورنال  می گوید: «از فکر کردن به حمله ی  پیش دستانه علیه تاسیسات هسته ای ایران اجتناب کنید و گفتگو ها با تهران را حفظ کنید، بالاتر از همه بازی طولانی مدتی را انجام دهید  چون زمان و آمارهای جمعیتی و تغییر نسل در ایران به نفع رژیم کنونی نیست».

 

با این حال هنوز هم پوسترهای تشویق کننده کاهش زاد و ولد در در و دیوار ادارات، مدارس، بیمارستانها و اماکن عمومی مختلف به چشم می خورد. پوسترهایی که گویا امثال برژینسکی معنی آنها را بهتر و دقیق تر از برخی ، حامیان کاهش زاد و ولد می فهمند.

خدا ما را به راه راست هدایت بفرماید انشاالله...

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۲ ، ۰۹:۱۶
... یک بسیجی ...

مشکی...

وقتی رنگ مانتو و شلوار باشه ؛ خوبه!

وقتی رنگ عشقه خوبه !

وقتی رنگ کت و شلوار  باشه با کلاسه !

وقتی رنگ لباسهای شب تو مهمونی ها مشکی باشه کلاس داره !

اما

وقتی رنگ چادر من شده مشکی...

بدشد!

افسردگی آورد !

دنبال حدیث و روایت می گردید...

که رنگ مشکی کراهت داره !

مشکی تا جایی که رنگ لباسهای شما بود خوب بود و باکلاس ؛ به ما که رسید بد شد و مکروه؟؟؟

من و متهم کردید به افسردگی و دل مردگی ؟؟

و من توی لحظه های زندگیم دنبال زمانی ام که افسردگی گرفتم ؛

البته با حکم شما !!!

چرا حجاب رو مساوی با افسردگی می دونید؟؟

واقعا چرا ؟؟؟

  اقتباسی از وبلاگ شهیده سیده طاهره هاشمی

 

 

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۹۲ ، ۲۲:۰۰
... یک بسیجی ...

روزی مردی از خدا  دو چیز درخواست نمود :یک گل و یک پروانه . اما چیزی که خدا در عوض به او بخشید یک کاکتوس بود و یک کرم.

مرد غمگین شد.او نمی توانست درک کند که چرا درخواستش به درستی اجابت نشده است .با خود اندیشید:

خب خدا بندگان زیادی دارد که باید به همه آنها توجه کند و مراقبشان باشد... و تصمیم گرفت دیگر در این باره سوالی نپرسد.

بعد از مدتی ؛ مرد تصمیم گرفت به سراغ همان چیزهایی برود که از خدا خواسته بود و حالا به کلی فراموششان کرده بود. در کمال ناباوری مشاهده کرد که از آن کاکتوس زشت و پر خار گلی بسیار زیبا روییده و آن کرم زشت به پروانه ای زیبا تبدیل شده است.

 

خدا همیشه کارها را به بهترین نحو انجام می دهد. راه خدا همواره بهترین راه است. اگرچه به نظر ما غلط بیاید. اگر از خدا چیزی خواستید و چیز دیگری دریافت کردید؛ به او اعتماد کنید. مطمئن باشید آنچه را که نیاز دارید ؛ همواره در مناسب ترین زمان به شما می بخشد.

آنچه می خواهید...همیشه آن چیزی نیست که نیاز دارید!

خدا هیچ گاه به درخواست های ما بی توجهی نمی کند ؛ پس بدون هیچ شک و تردید یا گله و شکایتی به او روی آورید.

خارهای امروز گلهای فردایند.

خداوند بهترین چیزها را به کسانی می بخشد که انتخاب ها را به او واگذار می کنند.

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۲ ، ۱۱:۰۵
... یک بسیجی ...

ارباب زمیــن،امیـر مــریخ بیـــــا

تا نخل ستم برکنی از بیـخ بیـــا

از قول همه منتظران می گویم

ای پیــرترین جــوان تاریخ بیــــا
(اللهم عجل لولیک الفرج)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۲ ، ۲۱:۱۱
... یک بسیجی ...

امیدوار باش!

نهج البلاغه « حکمت 351 » :

چون سختی ها به نهایت رسد، گشایش پدید آید و آن هنگام که حلقه های بلا تنگ گردد آسایش فرا رسد.

کتاب کوچک امید - پاوول ویلسون :

امید سرشار از نیروهای شفابخش است. انسانی که با خوش بینی و مثبت نگری از پس ابرهای سیاه بلایا، دردها، بیماریها و حوادث ناگوار ، خورشید بهبودی و بهروزی  را می بیند مجال او برای دستیابی به تندرستی بیشتر می شود. بسیاری از متخصصین بر این عقیده اند که  « مهمترین شاخصه ی تندرستی و طول عمر ، امید به تداوم مثبت زندگی است ». آنانکه در برابر تنگناها به زانو درنمی آیند و چهره ی روشن گشایش را همواره در ذهن خود زنده نگه می دارند در نهایت پیروزند.

 اقتباسی از کتاب رهیافتهایی بر سلامت جسم جان از نهج البلاغه

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۲ ، ۱۱:۵۸
... یک بسیجی ...

 

   مقام معظم رهبری :

   فضای مجازی به اندازه انقلاب اسلامی اهمیت دارد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۲ ، ۱۰:۴۲
... یک بسیجی ...

مهدی نوری از هم‌سنگران شهید جلال شعبانی می‌گوید: جلال مثل همیشه کتاب «شهید بی‌سر» را در دست داشت؛ او می‌گفت: «خوشا به سعادتش، خداوند چقدر باید بنده‌اش را دوست داشته باشد تا بخواهد او را بی‌سر به درگاهش بپذیرد. اما روزی فرا می‌رسد که چنین سعادتی نصیب من هم بشود؟!».

پنج‌شنبه ۳۰ شهریور ۱۳۷۴ بود، هر کدام در گوشه‌ای در افکار خود غرق بودیم، برای این‌که حال بچه‌ها عوض شود، گفتم: «از هر مقری در منطقه‌های غرب و جنوب، خبر شهادت یا مجروح شدن یکی از اعضای تفحص به گوش می‌رسد، اما امروز نوبت ماست». ساعت ۱۱ صبح پیکر شهیدی از تبار عاشوراییان پیدا شد، صدای صلوات و شکرگزاری گروه، فضا را عطرآگین ساخته بود. این شهید بزرگوار که متعلق به لشکر ۱۴ ثارالله کرمان بود، آن روز را برای ما متبرک کرد.

در حال جمع آوری بقایای پیکر شهید، متوجه جلال شدم که شانه‌‌هایش تکان می‌خورد و همراه با اشک‌هایش، شکر خدا را بر زبان جاری می‌کرد. کار همچنان ادامه داشت؛ نیم ساعتی نگذشته بود که ناگهان صدای انفجاری در فضای منطقه پیچید؛ خود را سریع‌ به محل انفجار رساندم؛ پیکری غرق به خون روی زمین افتاده بود. جلال را دیدم در حالی‌که اشک از چشمانم جاری بود، دیدم دست راست جلال، که تنها عضو سالم از جسم پاره‌پاره‌اش بود، به حالت احترام و با آرامش خاصی بر روی سینه‌اش افتاده و به شهادت رسید. او همانند مولایش حسین(ع) بدون سر، با سینه‌ای سوراخ و دست و پایی قطع شده به سوی معشوق پر کشید.

برداشت: هفته نامه پرتو سخن شماره ۶۶۹

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۲ ، ۱۰:۱۱
... یک بسیجی ...

آیا می دانید که اگر شما در حال حمل قرآن باشید ؛ شیطان دچار درد شدید سر می شود؟؟؟

و باز کردن قرآن شیطان را تجزیه می کند و با خواندن قرآن به حالت غش فرو می رود؟؟؟

و خواندن قرآن باعث به اغما رفتنش می شود ؟؟؟؟؟؟؟؟

و آیا شما می دانید هنگامی که می خواهید این پیام را به دیگران ارسال کنید شیطان سعی خواهد کرد شما را منصرف کند؟؟؟

فریب شیطان را نخورید !!!!!

گفتن عبارت اعوذ بالله السمیع العلیم من الشیطان الرجیم بخصوص اگر با توجه به محتوای آن گفته شود در دفع شر شیطان نافع است .

پس این حق رو دارید که این مطلب رو کپی کنید و در وب هاتون بذارید ...


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۲ ، ۱۲:۵۸
... یک بسیجی ...

مقیم لندن بود. تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد. راننده بقیه پول را که بر می گرداند 20 پنس اضافه تر می دهد! می گفت: «چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست پنس اضافه را برگردانم یا نه؟ آخر سر بر خودم پیروز شدم و بیست پنس را پس دادم و گفتم آقا این را زیاد دادی.»

گذشت و به مقصد رسیدیم. موقع پیاده شدن راننده سرش را بیرون آورد و گفت: «آقا از شما ممنونم.»

پرسیدم: «بابت چی؟»

گفت: «می خواستم فردا بیایم مرکز شما مسلمانان و مسلمان شوم اما هنوز کمی مردد بودم. وقتی دیدم سوار ماشینم شدید خواستم شما را امتحان کنم. با خودم شرط کردم اگر بیست پنس را پس دادید بیایم. فردا خدمت می رسیم!»

تعریف می کرد: «تمام وجودم دگرگون شد. حالی شبیه غش به من دست داد. من مشغول خودم بودم در حالی که داشتم تمام اسلام را به بیست پنس می فروختم!»

 

برداشت :سایت یکی بود

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۲ ، ۰۷:۴۱
... یک بسیجی ...