آرپـی جی زن هـا
شنبه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۳، ۰۵:۵۱ ب.ظ
(1)
چشمانش را بست. ماشه را چکاند. صدای شلیک موشک نیامد. آرام چشمانش را باز کرد. موشک سرجایش بود. تکان نخورده بود. ماشه را دوباره و دوباره چکاند با چشمان باز. موشک هنوز سرجایش بود.
...
یکی بهش گفت : « از ضامن خارجش کن.»
...
چشمانش را بست. ماشه را چکاند. صدای شلیک موشک نیامد. آرام چشمانش را باز کرد. موشک سرجایش بود. تکان نخورده بود. ماشه را دوباره و دوباره چکاند با چشمان باز. موشک هنوز سرجایش بود.
...
یکی بهش گفت : « از ضامن خارجش کن.»
...
چشمانش را بست. ماشه را چکاند. صدای موشک را شنید.
(2)
چند نفر آرپی جی زن را فرستاده بودند مراقب بلدوزرها باشند.
یکی گفت : «این جا سنگر نداریم، عراقی ها می زنندمون.»
راننده ی بلدوز گفت : « ما مگه سنگر داریم؟ تازه سه متر هم بالاتر از زمین هستیم.»
دو خاطره از کتاب روزگاران 16
آسـمان نوشـت :
اگرچه در کربلا نبودی تا حزن هزار دلهرگی را از دوش حسین علیه السلام برداری، امّا در مدینه ایستادی تا نبض عاشورا را در مدینه به جریان اندازی.
وفات حضرت ام البنین (سلام الله علیها) تسلیت باد.
۹۳/۰۱/۲۳
از این بترسید که وقتی زنده اید
چیزی درون شما بمیرد به نام "انسانیت"