اسیر مجانی
پنجشنبه, ۳ بهمن ۱۳۹۲، ۰۷:۲۲ ب.ظ
وقتی داشتیم عقب نشینی می کردیم ، جلوی ما یک ستون نیرو داشت می رفت. علی شالیکار گفت : میرزایی! آن ستون، بچه های لشکر نجف اشرف هستند ، خوب است به آن ها ملحق شویم.
کمی که جلوتر رفتیم متوجه شدیم آن ها به زبان عربی صحبت می کنند.سریع به بچه ها گفتم : عقب نشینی کنیم.
من و شالیکار عقب تر از همه بودیم. صدای برخورد اسلحه به گوشمان رسید. به پشت سر نگاه کردم.دیدم عراقی ها اسلحه ها را روی هم می چینند و با دستان بالا به سمت ما می آیند.
دقیقا 49 نفر بودند و به گمانی که ما داریم آن ها را دور می زنیم تسلیم ما شدند.
کمی که جلوتر رفتیم متوجه شدیم آن ها به زبان عربی صحبت می کنند.سریع به بچه ها گفتم : عقب نشینی کنیم.
من و شالیکار عقب تر از همه بودیم. صدای برخورد اسلحه به گوشمان رسید. به پشت سر نگاه کردم.دیدم عراقی ها اسلحه ها را روی هم می چینند و با دستان بالا به سمت ما می آیند.
دقیقا 49 نفر بودند و به گمانی که ما داریم آن ها را دور می زنیم تسلیم ما شدند.
برداشت از ماهنامه سرخ
۹۲/۱۱/۰۳