امروز روز پنجم است که در محاصره هستیم...
...امروز روز پنجـم اسـت که در مـحاصـره هسـتیم، آب را جیره بندی کـرده ایـم ، نـان را جیره بندی کـرده ایم... عطـش همـه را هـلاک کـرده ؛ هـمه را جـز شــهدا کـه حـالا کـنار هـم در انتـهای کانـال خـوابیـده اند ، دیگـر شـهدا تشـنه نیسـتند ، فـدای لـب تشـنه ات ای پسـر فـاطـمه (سلام الله علیها)!
آخرین برگ از دفترچه یادداشت یکی از رزمندگان گردان کمیل.
ما سالهاست که در محاصره هستیم !
محاصره « نـام » و « نان » !
« صـداقت » را جیره بندی کرده ایم و « بازی های فضـیلت کش سـیاسی » همه را هلاک کرده، همه را جز کبوتران که در سالهای قحطی باران ، بدنبال قطره ای آفتاب فقط آسمان آبی را انتظار می کشند و بس ! ما سالهاست که در محاصره هستیم ! از آسمان غبار آلود چقدر تشنگی می بارد، اما دیگر لاله ها تشنه نیستند.
آه! از این همه عطش و آتش که بر کام پنجره ها نشسته است ! و دریغ از پروانه و پرواز که نگاه زخمی شهر را پر از خستگی کرده است.
بـرادرم ! ما هنوز در محاصره هستیم ! و تو چه زیبا حصار تنگ دنیا را شکستی ! و حالا آمده ای!
بـرادرم ! با مشکی پر از آفتاب و آینه! و دست در دست عشق، در ازدحام گل و تکبیر می شکفی و ما عطشناک تر از همیشه با « چفیه » هایی پر از غزل به پیشوازت می آییم.
گلهای اشک و دلتنگی را به یاد آن روزهای باروت و باران به پایت پرپر می کنیم و با دستهای حسرت ، مثنوی بلند نیاز و شفاعت را بر پیشانی تابوت تابانت می آویزیم. دوباره ، به یاد آن شب عاشورایی ؛ که آسمان « شلمـچه » را با ستاره های خون آذین بستی ، بر حماسه سبز تو فصلی می گشاییم و زخم های کهنه را مرور خواهیم کرد.
بـرادرم ! گلدسته های حرم « آقـا » ثانیه شمار قدمهای بی قرار تواند, و کبوتران ضریح از شوق حضورت به پرواز درآمده اند.
این غزل های زخمی و این دلهای ترک خورده را که بدنبالت هروله می کنند, بر پنجره های فولاد دخیل بند.
ای زائر غریب الغربا! ما هنوز در محاصره هستیم! و زمین تشنه باران است ! اینجا حتی هوای پاک آسمان را جیره بندی کرده ایم ! آه! چه سخت است ، تنفس در آسمان بی پرنده و پرواز.
بـرادرم! سلام ما را هم به آقا برسان.
السلام علیک یامعین الضعفا السلام علیک. . .
آری بـرادرم ، قدم در خاکی گذاشته ایم که ریشه در آسمان دارد و عشق. سر برخاک بگـذار و حدیث دلتنگی را بازگـو. اینجا قدمگاه فرشتگان است و ملائک بر این خاک سجده می کنند! اینجا قطعه ای از کربلاست که یاران آخرالزمانی سیدالشـهدا در ظهر عطش و آتش از فرات وصل سیراب شده اند و امروز من و تو زائرین بارگاه غریب بی ضریحیم! اما برادرم آهسته گام بردار و با چشم دل بنگر که ضریح این حرم به وسعت اشکهای توست و گلدسته هایش تا آسمان آبی عشق بلند است.!
با تو می گویم ؛ در جبهه, بعضی با آنکه شهید آینده بودند, آنقدر در جبهه می ماندند تا آینده شهید نشود.
خدا این درد را نصیب آدمهای بی ظرفیت نکند!
در جبهه، بعضی نیامده « شـهید » می شدند و بعضی می ایستادند تا برایستادگی ها « شـهادت » دهند. آنروزها ، بعضی بچه ها مرخصی را برخود حرام کرده بودند و خالی شدن سنگرها را گناه کبیره می دانستند.
آنها معتقد بودند که « تکلـیف » ؛ « تعـطیل » پذیر نیست. از این رو اهالی قله های غرب تعـطیلاتشان را در طلائیه می گذراندند و اهالی جنوب برای هواخوری به یالـهای مهربان پنجوین پناه می بردند!
آن روزها, همه نگاهها به آسمان بود و باران صمیمانه چشمها را می شست
با تـو می گویم
بچه های جبهه مثل آئینه می زیستند, شفاف و زلال ! رفتارشان، کردارشان، حرفشان و عملشان یکی بود...
با تـو می گویم ؛ آنـروزها ، زندگی از پشت عینک مهربانی چه دیدنی بود!
شیطان به هر شکل در کمین است
یا صدام ملعون
یا امیرییکا
یا صهیونیسم یا رسانه های فاسد...