ببخشید آقا! می تونم به خانومتون نگاه کنم؟
جوان خیلی آرام و متین به مرد نزدیک شد و با لحنی مودبانه گفت: « ببخشید آقا ! من می تونم یه کم به خانوم شما نگاه کنم و لذت ببرم؟» مرد که اصلا توقع چنین حرفی را نداشت و حسابی جا خورده بود، مثل آتشفشان از جا در رفت و میان بازار و جمعیت ، یقه ی جوان را گرفت و عصبانی، طوری که رگ گردنش بیرون زده بود ، او را به دیوار کوفت و فریاد زد : « مرتیکه عوضی ، مگه خودت ناموس نداری...خجالت نمی کشی؟؟؟»
جوان اما، خیلی آرام، بدون اینکه از رفتار و فحش های مرد عصبی شود و واکنشی نشان دهد، همان طور مودبانه و متین ادامه داد: « خیلی عذر می خوام فکر نمی کردم این همه عصبی و غیرتی بشین، دیدم به خاطر وضع ظاهر خانومتون دارن بدون اجازه نگاه می کنن و لذت می برن ، من گفتم حداقل از شما اجازه بگیرم که نامردی نکرده باشم... حالا هم یقمو ول کنین، از خیرش گذشتم!»
مرد خشکش زد... همان طور که یقه ی جوان را گرفته بود، آب دهانش را قورت داد و زیر چشمی زنش را برانداز کرد.
برداشت از کتاب آرامش بهاری
آسـمان نوشـت:
فـــرق نمی کنــد کجـــا یا کـی... در هیــاهـوی ایـن شــهر هــرکــجا و هــر وقــت دچــار واهــمه شــدی با "ایــمــانــت" وضـو بگیــر و زیــرلـب نیــت کـن : "حجــاب می کنــم قــربه الـی الله "
واقعا عالی بود
این هم یه جورایی حرف دل منه
ای مرد به ظاهر غیرتی
مراقب حجاب ناموست باش