لطفاً با صدای بلند بخوانید
* عزیزم... شیرین من... آهای تو که چشمداشتی نداری. تو که با دستهای مهربانت می بخشی، و بعد انگار شرمنده می شوی و سرت را زیر می اندازی که نگاه ممنونم به نگاه کریمت گره نخورد...
* اگر تمام عمرم به عاشقی با تو می گذشت، و بعد بی آن که نگاهم کنی، با ذلت و خواری روانه ی شعله های دوزخم می کردی، حقم بود. از تو که طلبی ندارم... و حالا که لحظه هایم همه در بازیگوشی و -پناه بر خودت- در دهن کجی به تو گذشت، جای این که بی آبرویم کنی، هر رمضان، هر رمضان، درهای محبتت را باز می کنی، و من که پشت می کنم، خودت میدوی و به آغوشم می کشی و در گوشم زمزمه می کنی "کجا؟"... خدا... خدا... عزیزم... من تحمل این همه بخشش را ندارم... من این همه آقایی را نمی فهمم...
* رمضان خودت را، از قله های عزتت فرو فرستادی و در سرزمین های پست دلهای ما برافراشتی و فتح مان کردی. رمضان تو، زیر پرچم ستایشت جمعمان کرد. هم صحبت نیکوی لحظه های ضعف و افتادگی ما شد. هر گوشه ی دلمان را با آرزویی به لحظه ای شب و روزش گره زدیم. و حالا وقت خداحافظی ست...
* خدا... اُنس گرفته بود دلهای ما... شیرین بود ماهی که هر وقت صدایت می کردیم جواب تو را می شنیدیم... خدا... خدا جان... خداحافظی از رمضان تو سخت است. دلهای ما بدجوری گرفته. من یکی که یاد شب های تاریک دوری و روزهای سخت روزمرگی می افتم وحشت می کنم...
* هق هق ما بلند شد... انگار رمضان تو سر ترحم با دل های نازک ما ندارد... می دویم دنبال رمضان... نفس نفس می زنیم و بریده بریده ناله می کنیم... خدا حافظ... خدا حافظ تو، رمضان خوب خدا... خدا حافظ قشنگ ترین ماه ها... آب به ما بیابان زده ها نرسیده، ببخشید، پشت سرت اشک می ریزم، و از همین حالا لحظه شماری، به خدا لحظه شماری می کنم تا برگردی... خدا حافظ رمضان عزیزم...
* آرزوها در شب های تو، خیلی خیلی دست یافتنی بود. بوی خوش کارهای نیک در کوچه کوچه ی روزهای تو در پرواز بود. اما دیگر خدا حافظ... دست های ما کوتاهی کرد، در دل های ما ولی، تو عزیز بودی. دست هایت را به رسم خداحافظی تکان می دهی، در دل های ما ولی، زلزله و طوفان می کنی. اما باشد... خدا حافظ...
* تو می روی و هنوز نرفته، صدای خنده های طمع آلود شیطان روی شیشه ی دلم ناخن می کشد... تو می روی و هنوز نرفته، هیاهوی دنیا و دنیا و دنیا، پشت دیوارهایی که تو بنا کردی به شقیقه هایم مشت می کوبد... چطور وحشت نکنم رمضان... من بی تو می ترسم... من بی تو خیلی تنها هستم...
* خدا... خدایا... رمضان را نگاه می دارم... کاری می کنم که هیچ کدام از همسایه ها نفهمند رمضان از این خانه رفته است... با اشک و ضجه و الحاح و التماس دلم را آباد نگه می دارم... خدا... من که از رمضان جز تو را نمی خواهم... بیا و کاری کن، زود زود که برگشت، از همینجا -و بالاتر از اینجا- باز سوی تو بدویم... خدایا نگهم دار...
* خدا... خدایا غلط کردم به رمضان تو بی حرمتی کردم... خدایا مهمان عزیز تو می رود و می ترسم شکایتی از من نزد تو بیاورد... خدایا... اسم ما را بین آن هایی بنویس که حرمت رمضان را نگاه داشتند... آن ها که حق رمضان را رعایت کردند... آن ها که، -ای وای- آن ها که در رمضان گناه نکردند... آن ها که رمضان را مدام در سرای تو بودند... و به ما بیشتر بده... خدا... از تو که کم نمی شود خدا...
* خدا... به بدبختی ما نگاه کن دل های ما آرام کن... خدا به حرمت نگاه محمد(ص) -فدای نام مهربانش-... خدا یا تو که حواست به بی تابی ما بود... تو که قدم های رمضان را پشت شربت عید فطر و بوی اسفند گذاشتی... نگرانی هایمان را هم برطرف کن... گناهان ما را ببخش... ما را از بدی هایمان خارج کن... ما را از خوشبخت های این مـاه بنویس...
* خدا ممنونم...
برداشتی از سایت روضه نیوز
ودست مهربانش چاره درد و پریشانی
کسی وا می کند دروازه های روشنایی را
که تا پایان بگیرد قصه شبهای ظلمانی....