ما کجای قصه ایم؟؟؟
دوشنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۲، ۰۵:۰۷ ب.ظ
داشتمـ می رفتمـ ســرکـلاس. بــرعکس همیشهـ صدایی از کلاس نمی آمــد. در را که باز کردمـ دیدمـ که هیچ کس نیست. روی تختهـ سیاهـ نوشتهـ شدهـ بود : " بـچهـ های کــلاس دومـ فــرهنگ همــگی رفتـهـ اند جبههـ . کـلاس تا اطـلاع ثانوی تــعــطـــیـــل است."
من همـ دیدمـ جایز نیست بمانمـ ؛ شـــاگـــرد بـــرود مــعـلّـمـ بمــانـد؟!
دو تا بچهـ ، یـک غول را همــراهـ خودشـان آوردهـ بــودند و های های می خـندیـدنـد، گفتـمـ : " این کیهـ ؟؟" گفتنـد " عـراقی " . گفتـمـ " چـطوری اسیـرش کردیـد؟؟"
گفتنـد: " از شـب عـملیـات پنهـان شـدهـ بود. تشنـگی بهـش فشـار می یارهـ و با لبـاس بسیــجی های خـودمـون میـاد تو ایسـتـگاهـ صــلواتی و شـربت می خـورهـ ولی بـعد پولـشو حسـاب می کنـهـ و اینطـوری لـو می رهـ ...
برداشت از دفترچه خاطرات راهیان نور
۹۲/۱۲/۰۵
ممنون از حضور و نظرات زیباتون ازتون ممنونم ، واقعا مطالب وبتون متنوع و جالب هست ببخشید اگر مرتب نمیرسم سر بزنم شرمنده ولی سعیمیکنم در اولین فرصت بیام و از پست هاتون استفاده ببرم
پایدار باشید
یا علی