معـبری بهـ آسـمان

معـبری بهـ آسـمان

چفـیه ام کـو ؟!
چه کسی بـود صـدا زد: هیـهات!!
عشـق مـن کـو؟!
مهـربان مونـس شـب تـا سحـرگاهـم کـو؟!
چفـیه ی شـاهد اشـکم بـه کـجاسـت ؟!
مـن چـرا وا مـاندم؟!
مـاَمن ایـن دل طـوفان زده ی بی سـاحل کـو؟!
ای سحـرگاه!!
تـو را جان شمیم نرگس , چفـیه ی منتظـر صبح کجاست ؟!
تـربت کـرب و بـلا!!
تـو بگـو چفـیه ی سـجاده چـه شـد؟
ای مفـاتیـح !!
بگـو همـدم دیـریـنه ی نجـوایت کـو؟!
آی مـردم , بـه خـدا می مـیرم !!
مـرگ بی چفـیه ! خـدایـا هیـهات!!
چفـیه ام را بـه دلـم باز دهـید .
عهـد مـا , عهـد وفـا بـود و صـفا بـود و ابـد!!
گـرچـه مـن بـد کـردم ولی ای چفـیه!
بـدان بی تـو دلـم می مـیرد!!

****************************

لحظـه هـایـتان لبــریز از نـور هـادی(ع)

****************************

پـــــــروردگـــــــــارا !!!
درود بـــفــرســتــــــ بــَــــر
عــــلـــی بـــن مـــــــحـمّــــــد
حضــــرت امــــامـ علــــی النــقّـــی
امــــــامـ هـــــادی عـــلیـهــ الســــلامـ
جــانـشـــین اوصـــیای پیـــــغمـبـــر
پیــشــــوای اهــــل تقـــــــوی
خلفــــ صــالح امـامـان دیــن
و حجـّـت تمـــام خــلق

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جشن عقد» ثبت شده است

سالن عروسی ما سلف سرویس دانشگاه بود. وقتی که سر کلاس درس این را برای بچه ها تعریف می کنم، می بینم بچه ها اصلا در مخیله شان نمی گنجد. وقتی که ازدواج کردیم به خوابگاه دانشجویی رفتیم. دکتر گفت: می خواهی خانه بگیرم؟ گفتم: نه؛ خوابگاه خوب است. با لباس عروس از پله های خوابگاه بالا رفتم. یک سوئیت کوچک متاهلی داشتیم. آقای دکتر صالحی استاد ما بود. ایشان با خانمشان ، آقای دکتر غفرانی هم با خانمشان، مهمان ما بودند. یک سفره کوچک انداختیم. دو تا پتو و دو تا پشتی داشتیم. با افتخار از این دو استاد بزرگوار در همان خانه کوچک خوابگاهی پذیرایی کردیم. بعد هم دوتایی نشستیم راجع به مسائل هسته ای صحبت کردیم.

در آن سوئیت یک صندلی نداشتیم که پشت میز کامپیوتر بنشینیم. کامپیوتر را روی میز کوچکی که قدیم ها زیر چرخ خیاطی می گذاشتند، گذاشته بودیم. پسر دکتر عباسی قرار بود به خانه ما بیاید. دکتر به او گفته بود اگر می آیی، یک صندلی هم برای خودت بیاور. من فقط یک دانه صندلی دارم.

اوایل زندگی خرج ما از طریق پولی که از راه تدریس یا حق تالیف کتاب دکتر و نیز حقوق من که با مدرک لیسانس در دانشگاه امیرکبیر با ماهی 13500 تومان مشغول کار بودم، تامین می شد. در تمام این سال ها خودم را در اوج عزت دیدم. نمی دانم این را چگونه بیان کنم. احساس می کردم خواهرم، برادرم، اقوام و هر کس که به خانه من می آید، خیلی مفتخر شده که به خانه من آمده است.

این مرد من را در زندگی غنی کرده بود. عشقش، محبتش، یگانگیش، خلوصش، نمازهایش برای من ارزش بود. این چیزها برای من ارزش بود و ایشان این چیزها را تام و تمام داشت.

 

به نقل از همسر بزرگوار شهید دانشمند دکتر مجید شهریاری

از کتاب شهید علم

۱۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۴ ، ۱۵:۵۲
... یک بسیجی ...

یکـــ نفـــر آمـده دنیـــای مـــرا ، سـبز کنـد                 خـواب و بیـداری و رویــای مــرا ســبز کنـد

و بـه یـُمـن نفـس سـبز و اهـورایی عشق                 از ســـرا تـا بـه ثــریـــای مــــرا ســبز کنـد

 

هوالذی خلقکم من نفس واحده و جعل منها زوجها لیسکن الیها...

سوره اعراف آیه 189

آیت الله جوادی آملی:

رسیدن به ساحل آرام زندگی و بهـره مند شدن از سرچشمه آرامش روان، [درگرو] انتخـاب

همسری است همـراه؛

همـراهی است هم اندیشه؛

هم اندیشه ای است خـداجـو؛

خـداجـویی است حقیقت گـو و صبـور؛

و صبـوری است که وجـود آرامش بخشش ؛ آمیـزه ای است از مهـر و محبت، عطـوفت و منطق و استواری.

 

۱۲ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۴ ، ۰۶:۰۰
... یک بسیجی ...

تصـویـری که در پیـش رو داریـد، در مراسـم ازدواج شـهید احمدعلی بیابانـپور برداشـته شـده اسـت.

شهدا.جشن عروسی

بـرخـلاف آن چه در نخـستین نـگاه به ذهـن متـبادر می شـود، دامادِ ایـن عـروسی، بـرخـلاف ایـن روزهـا  نه یک فـرد کـت و شـلوارپـوش و با مـوهـا و ریـش های ... و کـراوتی به رنـگ .... بلـکه نفـر سـوم از چـپ، با همـان لـباس سـاده بسـیجی می باشـد.

۱۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۹۳ ، ۰۷:۰۰
... یک بسیجی ...

قـدیــمـ قـدیمــا عـکـس هــای عـاشــقانـه اینــجـوری بـــود...

 

 

یـادمـون هسـتــــ چقـدر مـدیـونـیـمـ...

 

۱۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۳ ، ۲۰:۱۸
... یک بسیجی ...
.حضرت فاطمه امام علی علیه السلام

سـالـروز پیـوند آسـمانی امـام علی علـیه الـسلام و حضـرت فاطـمه سـلام الله علـیها

را تبـریک و تهنـیت عـرض می نمـاییـم.

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۳ ، ۰۳:۵۹
... یک بسیجی ...

دو سه ساعتی از عقدمان می گذشت.

هی فکر می کردم حالا که او به من محرم است ، اگر به من دست بزند چه می شود؟!

در همین فکرها بودم که اذان مغرب از رادیو پخش شد و پسری که حالا دو سه ساعت بود ، همسرم شده بود ، به نماز ایستاد و من به تقلید از کسانی که می شناختم ، سریع رفتم و اولین نماز جماعت دونفره را به همسرم اقتدا کردم. نماز که تمام شد ، همسرم انگار که فکر مرا خوانده باشد ، برگشت و دستهایش را دراز کرد و گفت : « قبول باشد» ...

 

حضرت رسول (ص):

هنگامی که زن و شوهر به یکدیگر می نگرند ، خداوند متعال نیز به نظر رحمت در آنها می نگرد و چون دست یکدیگر را - به محبت - می گیرند ؛گناهانشان از میان انگشتانشان می ریزد.

برداشت از کتاب یک دختر جلف

»»»»مبعث پیام آور نور و رحمت ؛ آیت حق، حضرت محمد (ص) مبارک««««

۱۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۹۳ ، ۲۰:۰۳
... یک بسیجی ...