... و تـو ، ای آن که در سـال شصت و یکـم هجـری ،هنـوز در ذخـایر تقـدیر نهفـته بـوده ای و اکنـون ، در ایـن دوران جاهلـیت ثـانی و عصـر تـوبـۀ بشـریت ، پای به سـیاره زمیـن نهـاده ای ،
نـومـید مـشو ، که تـو را نیز عاشـورایی اسـت و کربـلایی که تشـنۀ خـون توسـت و انتـظار می کشـد تـا تـو زنـجیر خـاک از پـای اراده ات بگشـایی و از خـود و دلبسـتگی هایـش هجـرت کنی و به کهـف حَصـینِ لازمـان و لامـکان ولایـت ملحـق شـوی و فـراتر از زمـان و مـکان خـود را به قافـله سـال شصت و یکـم هجری برسـانی و در رکاب امـام عشـق به شـهادت رسی...
یـاران! شـتاب کنـید قافـله در راه اسـت
می گویـند که گناهـکاران را نمی پذیـرند ؟
آری ، گناهـکاران را در ایـن قافـله راهی نیـست ... امّـا پشیمـانان را می پذیـرند...
آدم نیـز در ایـن قافـله مـلازم رکاب حسـین (علیه السلام) اسـت ؛ که او سـرسلسله خیـل پشیمـانان است و اگـر نبـود باب تـوبـه ای که خـداوند با خـون حسـین(علیه السلام) مـیان زمیـن و آسـمان گشـوده اسـت .
آدم نیـز دهشـت زده و رهـا شده و سـرگردان در ایـن برهـوت گمگشـتگی وا می مـاند .
شـهید سـید مرتـضی آویـنی
"شـانزدهـم آذر سـال سی و دو " بـه خـاطـر هـدف والا و سـخن حـقّ دانشجـویان، جبـهه ی دژخیـمان با آنـها مقـابله کـردند.
مسـئله آن روز چـه بـود؟
ضـدّیت بـا آمـریـکا...
حـالا یـک عـدّه بیـاینـد بـه عنـوان دانشـجو نقـطه ی مقـابل حـرکت شـانزده آذر را عُلم بکنند!!!
یعنی گرایش به آمریکا...
ایـن نقـطه ی مقـابل جنـبش دانشـجویی اسـت...
امـام خـامنـه ای مدظله العـالی
ـتـقـدیمــ بـهـ دانـشــ جـویـانـــ شــهید
اسـیر شـدهـ بـود ؛ پـانـزدهـ ســال بیشــتر نـداشتــــ ؛ حـتی مــویی هــم در صــورتـش نبــود
سـرهـنگـــ عــراقی آمــد یـقـهـ اش را گـرفتـــــ ، او را بالا کشــید و پـرسـید : اینــجا چـهـ کـار می کــنی؟
حـرفــــ نـمی زد. سـرهـنگـــ عـراقی گـفـتــــ : جـوابــــ بـدهـ...
رزمـندهـ نـوجـوان گفتــــ : ولــم کـن تـا بگــم.
رهــایش کـرد
"خــم شــد از روی زمـین یکـــ مشتــــ خاکـــ بـرداشتــــ ، آورد بـالا گفتــــ : اینـجا خاکـــ منـهـ ، تــو بگـو اینـجا چـهـ کـار می کـنی؟"
سـرهنگـــ عـراقی خشـکش زدهـ بـود...
آســمان نوشتــــ :
چند تا جوان و نوجوان دادیم تا خاک بماند؛ عزّت بماند؛ شرف بماند؛ کانون گرم خانواده بماند؟؟؟ سیصدهزار شهید و صدها هزار جانباز و آزاده مبارزه کردند تا لحظه ای ذهنمان آشفته نشود...
این است مزد ایشان...؟؟؟
زندگی حال ما چه شباهتی به آرمان های آن رزمنده ی پانزده ساله ی گمنام دارد؟
جنگی که ما در آن قرار گرفته ایم جنگی بدون خونریزی است...امّـا ذهن نا آگاه را قطعاً هلاک می کند...
حواسمان نیست شاید که ریشه را هدف گرفته اند نه شاخ و برگ را...ایـن روزهـا دیگــر "تبــر" کاربـرد نـدارد...
نقـش اصـلی را آفتـهای مسـموم نـرم افـزارهـا ایفـا می کنـند...
اگر کمی سرمان را از سی سانتیمتری تلفن همراهمان فاصله بدهیم...گستره ی دیدمان گسترده تر خواهد شد...
گسـتره ی پهـناوری به نـام خـانـوادهـ...شـرفــــ...عـزّتــــ...خـاکــــ...
نهضـت جنـگل، قیـامی مردمی بـود که در یـکی از حسـاس تـرین دوره هـای تـاریـخی ایــران شـکل گـرفت. ایـن نهضـت، از جنـگل های گیــلان آغـاز شـد و سپـس روســتاهـا و شـهرهـای ایـن اسـتان را دربـرگـرفت و هفـت سـال ادامـه یـافـت.
رهـبر نهضـت جنــگل ، میــرزا کوچـک خــان ، طلـبه آزادمـنش و انقــلابی و فـردی فـروتـن، خـوش بـرخـورد و پـای بنـد بـه اجـرای دسـتورهــای دیـنی بـود. نهضـت جنـگل بـا حمـله نیــروهـای دولـتی سـرکـوب شـد، ولی نـام میـــرزا و مقـاومـت هـای مـردانـه اش در بـرابـر سـتم و تـجـاوز، در خـاطــر مــردم ایــران زنــده و جـاویـد مـاند و الگــویی بـرای مـبـارزان بـعـدی گـردیـد.
امـام خـامـنه ای مـدظله العـالی:
میــرزا کوچـک از همّـت و اراده و شخـصیت و هـویـت خـود خـرج کـرده ، بـرای اینـکه بـه یـک نسـل هـویـت و شخـصیت و نیـرو و اراده ببـخـشد.
...امروز روز پنجـم اسـت که در مـحاصـره هسـتیم، آب را جیره بندی کـرده ایـم ، نـان را جیره بندی کـرده ایم... عطـش همـه را هـلاک کـرده ؛ هـمه را جـز شــهدا کـه حـالا کـنار هـم در انتـهای کانـال خـوابیـده اند ، دیگـر شـهدا تشـنه نیسـتند ، فـدای لـب تشـنه ات ای پسـر فـاطـمه (سلام الله علیها)!
آخرین برگ از دفترچه یادداشت یکی از رزمندگان گردان کمیل.
ما سالهاست که در محاصره هستیم !
محاصره « نـام » و « نان » !
« صـداقت » را جیره بندی کرده ایم و « بازی های فضـیلت کش سـیاسی » همه را هلاک کرده، همه را جز کبوتران که در سالهای قحطی باران ، بدنبال قطره ای آفتاب فقط آسمان آبی را انتظار می کشند و بس ! ما سالهاست که در محاصره هستیم ! از آسمان غبار آلود چقدر تشنگی می بارد، اما دیگر لاله ها تشنه نیستند.
آه! از این همه عطش و آتش که بر کام پنجره ها نشسته است ! و دریغ از پروانه و پرواز که نگاه زخمی شهر را پر از خستگی کرده است.
بـرادرم ! ما هنوز در محاصره هستیم ! و تو چه زیبا حصار تنگ دنیا را شکستی ! و حالا آمده ای!
نام بسیج یادآور خاطره عزیزترین نهاد و بزرگترین مردان تاریخ ما است. نهادی که به تعبیر امام راحل تشکیل آن «یقینا از برکات و الطاف جلیه خداوند تعالی بود.» و «شجره طیبه و درخت تناور و پرثمری است که شکوفه های آن بوی بهار وصل و طراوت یقین و حدیث عشق می دهد. بسیج مدرسه عشق و مکتب شاهدان و شهیدان گمنامی است که پیروانش بر گلدسته های رفیع آن، اذان رشادت و شهادت سرداده اند. بسیج میقات پا برهنگان و معراج اندیشه پاک اسلامی است که تربیت یافتگان آن نام و نشان در گمنامی و بی نشانی گرفته اند. بسیج لشکر مخلص خدا است که دفتر تشکیل آن را همه مجاهدان، از اولین تا آخرین امضا نمودند.»
این واژه ها و تعبیرهای بی نظیر و ملکوتی، اوصافی است که مراد و مرشد بسیجیان، امام خمینی (رحمت الله علیه) در آخرین پیام خود به مناسبت هفته بسیج ( 1367/9/2) صادر فرموده اند؛ امامی که دوست و دشمن صداقت او در گفتار و دوری اش از مداهنه و مبالغه را تصدیق کرده و می کنند و این همه نشان از آن دارد که هیچ نهادی والاتر و عزیز تر از بسیج در نگاه آن پیر روشن ضمیر نبوده است.
حق هم همین است؛ به ویژه آنگاه که دشوارترین شب ها و روزهای پر خطر هشت سال دفاع مقدس را به یاد آوریم و نقش بسیج و بسیجی ها را در خلق حماسی ترین صحنه های تاریخ ایران و جهان مرور کنیم.
در آن صورت است که ما نیز همگام با رهبر سفر کرده این امت، می پرسیم: «حقیقتا اگر بخواهیم مصداق کاملی از ایثار و خلوص و فداکاری و عشق به ذات مقدس حق و اسلام را ارایه دهیم، چه کسی سزاوارتر از بسیج و بسیجیان خواهد بود؟!»
دیـروز وقـتی داشـتم آرشـیو عکسهـایم را مـرور می کردم ؛ چشـمم به ایـن عکس افـتاد. در دلـم گفـتم: ایـن دخـتر حتـماً امـروز مـادر چـند فـرزند اسـت. یک مـادر، از جنـس نسـل شـهادت . مـادری که در روزگار دلیـری بـزرگ شـده است.
گفـتم: نـگاه کن! عجـب حجـابی دارد!! آیا واقـعاً هـنوز هـم به همـین نـوع پـوشش پایـبند است یا اینـکه او هـم مثل بـرخی هـم سن و سالانـش همـرنگ جمـاعتِ خـودنمـا شده است؟
اگـر دختـر دارد، آیا وضـع حجـاب آنـان نیـز اینـگونه اسـت؟
آیـا اصـلاً به آنهـا چنـین حجـابی را آمـوزش داده یا اینـکه حتی خـودش هـم آن را نمـونه ای از «اُمّـل بـودن» می دانـد؟
آیـا…
و امـثال این سـوال ها در ذهـنم در جـریان بـود که سـوال دیگـری برایـم به وجـود آمـد:
مـا و نسـل قبـل از مـا چقـدر در راه حفـظ نمـونه حجـاب بانـوان در دهـه ی شـصت تـلاش کـرده اند تا وقـتی که مـادری بـرای نسـل بعـد می شـوند فـرزندانی چـون خـود تربـیت کـنند؟ واقـعاً چـرا عـدّه ای از رشـدیافـتگان هـمان ایّـام، در روزگار مـا مشـوّق بـدحجـابی هسـتند؟
چـه عامـلی سـبب شـده که آن عفّـت جایـش را به ایـن بی حیـایی بـدهـد؟
کـم کاری مـا طـرفـداران حجـاب؟!
یـا تـوسعه و ارتقـاء جایـگاه الگـوهای بی حیـا در جـامعه و تـرویج بی حـیـایی توسـط مسـئولان فـرهنگی؟!
یـا…؟؟
بنـابـراین فـرض که همـه مسـئولینِ امـر ، بـه وظایـف خـود عمـل کـرده باشـند، مـا هـم بایـد ببـینیم چقـدر در ایـن راه مـایه گذاشـته ایم؟ آیـا حاضـر شـده ایم از وقتـهای خوشـگذرانیـمان بکاهـیم و (حداقـل) به حجـاب «فکـر» کنـیم؟!
فقـط فکـــر…
چـند کتـاب در ایـنباره مطالـعه کـرده ایم؟! آیـا درمـورد حجـاب با فـرزندمـان، خواهـرمـان، همسـرمـان به زیبـایی و بـدون هـرگـونه برخـورد تنـد و زننـده گفتـگو کـرده ایـم تـا راه درسـت را نشـانش بدهـیم یا ایـنکه بی تفـاوت بـوده ایم؟! اصـلاً چقـدر بـا آنهـا درسـت رفتـار می کنـیم تـا به مـا اعتمـاد کنـند؟؟
شـاید با خـود بگـویید که کـار با بانـوان در سنـین بـالا و اصـلاح عقیـده آنهـا از عهـده تان بـرنمی آیـد (که البـته ایـن خـود نوعی شـانه خالی کـردن از زیـر بـار مسـئولیت اسـت) امّـا قطـعاً درمـورد تربـیت فـرزند چنـین چیـزی را نمی تـوانید ادعـا کنـید. حـالا با تـوجه به ایـن فـرض که کـودکان را راحتـتر می تـوان تربـیت کـرد، سـوال دیگـری به ذهـن می رسـد و آن اینـکه:
امـثال ایـن دختـربـچه چطـور تربـیت شـده بـودند که در ایـن سـن اینگـونه رفتـار می کـردند؟؟؟
بـاید در ایـن باره «فکــر» و «مطالــعه»مـان را بیشـتر کنـیم و ضمـناً بایـد دانسـت که بـا رهـاکـردن کـودکان در مقـابل امثـال «شبـکه ی پـویـا» نمی تـوان اینـطور انتـظار داشـت که در آینـده دختـران و زنـانی محجـبه و چـادری شـوند.
پـس بایـد خـودتان دسـت به کار شـوید.
از همـین الان شـروع کنـید…فـردا خیـلی دیـر اسـت!
قـدیــمـ قـدیمــا عـکـس هــای عـاشــقانـه اینــجـوری بـــود...
یـادمـون هسـتــــ چقـدر مـدیـونـیـمـ...
درفـرازی از وصیتـنامه دانشـمند پارسـا و بی ادعا ، مجـاهد خستگی ناپـذیر
سـردار سر لشـگر پاسـدار شـهید حاج حسـن تهـرانی مقـدم چنـین آمـده است:
"بــر ســنگـــ مــزارمــ بنـویسـید اینـجا مـدفـن کسی اسـتـــ کهـ می خـواسـتـــ اســرائیـل را نابــود کـند..."
آسـمان نوشـتـــ :
بهـ خاطـــر داشــتهـ باشـیمـ "سعادتـــ" سـاختنی اسـتــ یافــتنی نیستـــ.. خــوش بهـ سـعادتــــ شـــهدا...
بـر چـادر مشـکی اتـــ ، نستـعلـیق می نـویسـم عشـــق را
وقـتی کـه ایـن "احــرام ســـیاه" را می پــوشـی
و حـجّ شکـوهـمند حــیـا را به جـا می آوری
آنـگـاه طــواف می کـنند تــو را صـفوفـــ فـرشـته ها و
مـتـبـرک می کـنند بـال هـایـشـان را به
تـار و پــود حـــریم آســـمانی تــــو...
گــمـنام تـرین "حـاجــیه" امــروز زمــان هســتی.
مثــل آبــــــ
یکــــ هجــا بیــش تـر نـداشتـــــ
عـُــمـر کــودکـــــ ربـابــــــــ....