قبل از عملیات بدر ؛ گردان مالک را برای آمادگی به تپه های روبروی پادگان دوکوهه برده بودند. من تدارکاتچی گردان بودم. یک دفعه به خودم آمدم دیدم بچه ها دارند از راهپیمایی برمی گردند . با عجله رفتم ترتیب شربت را بدهم. یک دیگ چهار دسته ای داشتیم ؛ پر آبش کردم و کلی هم شکر داخلش ریختم . مانده بود آبلیمو ؛ که دستپاچه شدم و قوطی ریکا را به جای آبلیمو توی دیگ خالی کردم. البته به اندازه ی یک لیوان ؛ وقتی متوجه شدم که کار از کار گذشته بود.
خدایا چه کنم ؟؟؟ آن را مزه مزه کردم. نه الحمدالله خیلی قابل تشخیص نبود. حسابی هم زدم و دادم به خلق الله و گفتم : « صــلــواتــــــــ یــادتــان نــــــــــرود.»
برداشت از سالنامه یادیاران