معـبری بهـ آسـمان

معـبری بهـ آسـمان

چفـیه ام کـو ؟!
چه کسی بـود صـدا زد: هیـهات!!
عشـق مـن کـو؟!
مهـربان مونـس شـب تـا سحـرگاهـم کـو؟!
چفـیه ی شـاهد اشـکم بـه کـجاسـت ؟!
مـن چـرا وا مـاندم؟!
مـاَمن ایـن دل طـوفان زده ی بی سـاحل کـو؟!
ای سحـرگاه!!
تـو را جان شمیم نرگس , چفـیه ی منتظـر صبح کجاست ؟!
تـربت کـرب و بـلا!!
تـو بگـو چفـیه ی سـجاده چـه شـد؟
ای مفـاتیـح !!
بگـو همـدم دیـریـنه ی نجـوایت کـو؟!
آی مـردم , بـه خـدا می مـیرم !!
مـرگ بی چفـیه ! خـدایـا هیـهات!!
چفـیه ام را بـه دلـم باز دهـید .
عهـد مـا , عهـد وفـا بـود و صـفا بـود و ابـد!!
گـرچـه مـن بـد کـردم ولی ای چفـیه!
بـدان بی تـو دلـم می مـیرد!!

****************************

لحظـه هـایـتان لبــریز از نـور هـادی(ع)

****************************

پـــــــروردگـــــــــارا !!!
درود بـــفــرســتــــــ بــَــــر
عــــلـــی بـــن مـــــــحـمّــــــد
حضــــرت امــــامـ علــــی النــقّـــی
امــــــامـ هـــــادی عـــلیـهــ الســــلامـ
جــانـشـــین اوصـــیای پیـــــغمـبـــر
پیــشــــوای اهــــل تقـــــــوی
خلفــــ صــالح امـامـان دیــن
و حجـّـت تمـــام خــلق

۱۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۲ ثبت شده است

گــزینه هـای روی مـیـزتـان را بگـذاریـد روبــروی آینــه دو بـرابـر شـــود

هــــراســی نیــســــت


چــــــون مــــــا به پـــــای ارزشــــهـایـمـان ایـســــــــتـاده ایـمـ  . . .
 
۱۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۲ ، ۲۰:۵۴
... یک بسیجی ...
(1)
خردل ، خنده آور ، میکروبی ، تاول زا ...
لطفاً نازک - نارنجی ها
ماسک بزنید
این شعر شیمیایی است !!!
                                            (2)
                                            همین که
                                            تانک ها را
                                            به سایه سپردیم
                                            بنز ها آفتابی شدند!!!

                                                                             (3)
                                                                             دل ما برای جبهه
                                                                             « در بند » بود
                                                                             دل بعضی ها برای « دربند » !!!
سروده ی رضا علی اکبری

۱۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۲ ، ۱۹:۳۴
... یک بسیجی ...
یک مهندس روسی تعدادی کارگر ایرانی را برای کار استخدام کرده بود ؛ کارگران بنابه وظیفه شرعی وقت اذان که می شد برای خواندن نماز دست از کار می‌کشیدند .
یک روز مهندس به آنها اخطار داد که اگر هنگام کار نماز بخوانند آخر ماه از حقوقشان کسر می‌شود .
کسانی که ایمان ضعیف و سست داشتند از ترس کم شدن حقوقشان ، نماز را به آخر وقت موکول می کردند امّا عدّه ای بدون ترس از کم شدن حقوقشان ، همچنان در اوّل وقت ، نماز ظهر و عصرشان را می‌خواندند. آخر ماه ، مهندس به کارگرانی که همچنان نمازشان را اوّل وقت خوانده بودند ، بیشتر از حقوق عادی ماهیانه پرداخت کرد . کسانی که نماز خود را به بعد از کار گذاشته بودند به مهندس اعتراض کردند که چرا حقوق آن کارگرها را بر خلاف انتظارشان زیاد داده است.
مهندس روس پاسخ  داد : » اهمیّت دادن این کارگرها به نماز و صرف نظر کردن از کسر حقوق، نشانگر آن است که ایمان‌ آنها قویتر از شماست و این قبیل آدم‌ها هرگز در کار خیانت نمی‌کنند همچنانکه به نماز خود خیانت نکردند. «
برداشت از  کتاب آرامش بهاری

آســــمان نوشــت :

امیــرالمــومنیــن علــی علیــهـ السـلامـ : هــرگاهـ کسـی بهـ نمـــــاز بایســـتد ابلیـــــس از روی حســــادت به او می نگــرد چون می بینــــد که رحمت خدا  آن شخــص را در بر گرفتهـ اســـت.
۲۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۲ ، ۲۳:۲۰
... یک بسیجی ...
شب کریسمس بود و هوا ، سرد و برفی. پسرک ، در حالیکه پاهای برهنه‌اش را روی برف جابه‌جا می‌کرد تا شاید سرمای برف‌های کف پیاده‌رو کم‌تر آزارش بدهد ، صورتش را به شیشه سرد فروشگاه چسبانده بود و به داخل نگاه می‌کرد . در نگاهش چیزی موج می‌زد ، انگار که با نگاهش ، نداشته‌هایش را از خدا طلب می‌کرد ، انگار با چشم‌هاش آرزو می‌کرد . خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت ، کمی مکث کرد و نگاهی به پسرک که محو تماشا بود انداخت سپس به داخل فروشگاه رفت . چند دقیقه بعد ، در حالیکه یک جفت کفش در دستانش بود بیرون آمد.
خانم گفت: « آهای ، آقا پسر ! »
پسرک برگشت و به سمت خانم رفت . چشمانش برق می‌زد وقتی آن خانم ؛ کفش‌ها را به ‌او داد.
پسرک با چشم‌هایی خوشحال و صدایی لرزان پرسید : « شما خدا هستید ؟ »
خانم گفت: « نه پسرم، من تنها یکی از بندگان خدا هستم! »
پسر گفت: « آهان ، می‌دانستم که با خدا نسبتی دارید ! »
برداشت از سایت یکی بود
۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۲ ، ۲۳:۱۳
... یک بسیجی ...
آرایش کردن در چنین محفلی را از دست ندهیم. ما در بهترین حالت عادت کردیم که برای شرکت در مجالس و مهمانی ها و به خاطر موجه بودن و شیک بودن، آرایش کنیم و طلا و ادوات متعلق به آن را از صندوقچه در آورده و با حس پرستیژ  و زیبایی تمام در این محافل شرکت کنیم.
از آن جا که در حال حاضر  بخش بزرگی از مفاهیم در زندگی روزمره ما دستخوش تغییر و دگرگونی شده اند ، آنجایی که باید عملی را انجام دهیم به هزار بهانه مثل عدم فرصت و زمان کافی و حوصله از انجام آن شانه خالی کرده و مواردی را که ترک آن توصیه شده و یا برای انجام آن شرایط خاصی وضع شده است را با هزاران توجیه به هر نحو ممکن انجام می دهیم.

اکثر ما فراموش کردیم که آراستگی و زیبایی هایمان در برابر پروردگار هم به هنگام عبادت ضرورت دارد و با تاکید بسیار مورد توجه قرار گرفته است. کاری که این روزها متاسفانه به نحو عکس انجام داده و در نهایت آشفتگی، بدون توجه به وجنات ظاهریمان به نماز ایستاده و به راحتی از این عمل مستحب و پسندیده می‌گذریم. و با روی هم گذاشتن چشمانمان با آرایش خیابانی به جای اینکه به دنبال جلب رضایت خالق باشیم به دنبال جلب توجه و نظر مخلوق هستیم.

در باب ضرورت و استحباب زینت و آرایش در محفل عبادت در روایتی از امام صادق (ع) آمده است که ایشان بیان فرمودند که: شایسته نیست زن بدون زینت مثل گردنبند نماز بخواند یا دست او بی خضاب و حنا باشد(آراستگی عرف آن زمان). در توصیف این دستور دینی گفتندکه مکروه است که زن در حال نماز از زینت خالی باشد و منظور از زینت تنها طلا نیست بلکه زینت عرفی است و می تواند شامل خیلی موارد مثل لباس و چادر و خیلی چیزهای دیگر شود.پس آرایش کردن در چنین محفلی را از دست ندهیم.

وسائل الشیعه، ج۳، ص۳۳۵- ج ۴ ص۴۶۰

کاری از گروه سبک زندگی با حجاب

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۲ ، ۱۹:۴۷
... یک بسیجی ...


حضرت امام خامنه ای :
»»» حضور در صحنه و تلاش برای حفظ نظام وظیفه ی همه است. آنجا که حسین (ع) در صحنه است ؛ اگر در صحنه نباشی ؛ هر کجا می خواهی باش ،؛ چه ایستاده در نماز ، چه نشسته در شراب ، هر دو یکیست ...  «««

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۲ ، ۱۸:۰۴
... یک بسیجی ...

جنگ جنگ تا پیروزی

شنیده اید می گویند عدو شود سبب خیر ؟

ما تازه دیروز معنی آن را فهمیدیم. دیروز عصر که با خمپاره سنگر تدارکات را زدند، نمی دانید تدارکاتچی بیچاره چه حالی داشت، باید بودی و با چشمان خودتان می دیدید.

دار و ندارش پخش شده بود روی زمین ، کمپوت ،کنسرو ، هرچه که تصورش را بکنید، همه ی آنچه احتکار کرده بود! انگار مال باباش بود. بچه ها مثل مغولها هجوم بردند؛ هرکس دو تا ، چهار تا کمپوت زده بود زیربغلش و می گریخت و بعضی همانجا نشسته بودند و می خوردند. طاقت اینکه آن را به سنگر ببرند را نداشتند، دو لپی می خورند و شعار می دادند:

جنگ جنگ تا پیروزی ؛ صدام بزن ،صدام بزن جای دیروزی!


بروید دنبال کارتان

از بلندگو اعلام کردند جمع شوید جلو تدارکات و پتو بگیرید. هوا به اندازه کافی سرد بود. که فرمانده گردان با صدای بلند گفت :

 کی سردشه؟؟؟ همه جواب دادند : دشمن.

گفت : بارک الله ؛ معلوم می شود هنوز سردتان نیست بفرمایید بروید دنبال کارتان. پتویی نداریم به شما بدهیم!!!

منبع : فرهنگ جبهه جلد سوم (شوخ طبعی ها )

۱۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۲ ، ۰۸:۵۱
... یک بسیجی ...
وقتی داشتیم عقب نشینی می کردیم ، جلوی ما یک ستون نیرو داشت می رفت. علی شالیکار گفت : میرزایی! آن ستون، بچه های لشکر نجف اشرف هستند ، خوب است به آن ها ملحق شویم.
کمی که جلوتر رفتیم متوجه شدیم آن ها به زبان عربی صحبت می کنند.سریع به بچه ها گفتم : عقب نشینی کنیم.
من و شالیکار عقب تر از همه بودیم. صدای برخورد اسلحه به گوشمان رسید. به پشت سر نگاه کردم.دیدم عراقی ها اسلحه ها را روی هم می چینند و با دستان بالا به سمت ما می آیند.
دقیقا 49 نفر بودند و به گمانی که ما داریم آن ها را دور می زنیم تسلیم ما شدند.


برداشت از ماهنامه سرخ

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۲ ، ۱۹:۲۲
... یک بسیجی ...


                                 

دختر برای حل مسئله استاد رفت پای تخته ؛  لبه چادرش روی زمین کشیده می شد .

پسر یه چشمک به دختر پشت سری انداخت ؛ روشو برگردوند و با نیشخندی گفت: بچه ها به شریفی بسپریم لازم نیست امروز کلاس  رو جارو بزنه !!!

صدای خنده ی هم کلاسی ها ، کلاس رو پُر کرد.

دختر خیلی جدی و آروم برگشت و رو به پسر گفت: پس کی می خواد تو رو جمع کنه!؟

 همون صداها این بار بلندتر خندیدن!!!


می نویسم :

بگذار به چادرت پیله کنند... به پروانه شدنت می ارزد ...

۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۹۲ ، ۱۶:۰۸
... یک بسیجی ...

بیمارستان از مجروحین پر شده بود... حال یکی خیلی بد بود... رگ هایش پاره پاره شده بود و خونریزی شدیدی داشت . وقتی دکتر این مجروح را دید به من گفت بیاورمش داخل اتاق عمل . من آن زمان چادر به سر داشتم. دکتر اشاره کرد که چادرم را در بیاورم تا راحت تر بتوانم مجروح را جابه جا کنم...

مجروح که چند دقیقه ای بود به هوش آمده بود به سختی گوشه چادرم را گرفت و بریده بریده و سخت گفت: من دارم می روم تا تو چادرت را در نیاوری. ما برای این چادر داریم می رویم...

چادرم در مشتش بود که شهید شد.

از آن به بعد در بدترین و سخت ترین شرایط هم چادرم را کنار نگذاشتم...

راوی: خانم موسوی یکی از پرستاران دوران دفاع مقدس
برداشت از وبلاگ حریم بهشت

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۹۲ ، ۱۴:۲۱
... یک بسیجی ...

وقتی میخواهند برای من و تو جوک بگویند ، می گویند یک روزغضنفر ”  ! در صورتی که غضنفر یعنی ” شیر ، مرد با صلابت و قوی ”... و از قضا یکی از القاب حضرت علی علیه السلام است.

وقتی یک چیز از مــُــد افتاده به آن می گویند ” جــواد ” ! و جواد به معنای ” بخشنده و سخاوتمند ” است … و از قضا از القاب امام محمد تقی علیه السلام است.

از اسم ” بتول ” برای مسخره کردن استفاده می کنند ! در صورتی که بتول یعنی پارسا و پاکدامن ... که به صورت خیلی اتفاقی از القاب حضرت زهرا سلام الله علیها  و حضرت مریم سلام الله علیها  هم هست.

در فیلم ها نام های تقی و نقی را به هزل می آورند ! و تقی یعنی با تقوا و پرهیزگار و نقی به معنای پاک و پاکیزه است … و اتفاقا از القاب امام جواد علیه السلام و امام هادی علیه السلام …

وقتی می خواهند بانوان نیروی انتظامی را مسخره کنند میگویند ” فاطی کماندو ” ! چه جالب !!! و یا به جای نام مبارک حضرت ” ابوالفضل العباس علیه السلام ” می گویند ابرفرض !!!

اتفاقا وقتی می خواهند بگویند فلانی خودش را به آن راه زده می گویند :خودش را زده به کوچه ”علی ” چپ !

خدا لعنت کند دشمنان اهل بیت را با این جمله اهانت بار که می گویند : با این حرف ها برای ”فاطی ” تنبان نمی شود!!!

حال این ما شیعیان و این ارادت ما به اهل بیت علیه السلام ! در مبارزه با این فرهنگ غلط سهیم باشیم … نگذاریم در طنزها و جوک هایشان از اسامی مقدس ائمه هدی علیه السلام استفاده کنند.

لطفا با هر توانی که دارید منتشر کنید !!!

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۹۲ ، ۱۳:۵۸
... یک بسیجی ...

رو کرد به ما و با آوای ملکوتی وحی فرمود: یا ایها الذین آمَنوا!

دستپاچه گفتیم: بله!

فرمود: آمِنوا.[1]

چشم‌های زمینی‌مان گرد شد: ما که ایمان داریم!

فرمود: و لَمّا یَدخُلِ الایمانُ فی قلوبِکُم.[2]

گفتیم: دل‌های ما؟! لبریز از عشق و ایمان است! نمازهایمان را که دیده‌ای؟!

فرمود: هما‌ن‌ها که وقتی می‌خوانید، گویی صدها خدا دارید؟ همان‌ها که جز لفظی و خم و راست شدنی، چیزی از آن نمی‌دانید و بهره‌ای برای جان‌هایتان برنمی‌گیرید؟

در ادامه مطلب می خوانیم ...

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۲ ، ۱۹:۵۶
... یک بسیجی ...