محرّم
زیباترین نگارخانه در قلب هستی است
که زمین و آسمان و ملک و ملکوت و عرش و فرش را شگفت زده کرده است . . .
بعضی ها ما را سرزنش می کنند که چرا دم از کربلا می زنید و از عاشورا ؛ آنها نمی دانند که برای ما کربلا بیش از آنکه یک شهر باشد یک افق است که آن را به تعداد شهدایمان فتح کرده ایم ، نه یک بار نه دو بار ... به تعداد شهدایمان.
شهید سید مرتضی آوینی
تاسـوعا فخـر می فروشد به ایام ، برای هم نشینی اش با نام عباس علیه السلام...
آغـاز عطشـناک نهضت حسینی و خـط سُـرخ عاشـورا با واژه های تاسـوعا به حقیقت پیـوست ...
امام صادق علیه السلام :
خـداوند در برابر شـهادت حسـین علیه السلام ، امامت را در نسلش و شـفاء را در خاکـش و استـجابت دعـا را در کنار مزارش قـرار داد.
(بحارالانوار: 44/221)
از عاشـورای سال 61 هجـری قمـری، دیگـر زمان از عاشـورا نگذشـته است و همه روزها عاشـوراست.
زمـان بر امتـحان مـن و تـو میگـردد تا ببیند که چـون صدای هَل مِن ناصـرِ امـام عشق برخیـزد، چه میکنـیم؟...
(شهید سید مرتضی آوینی)
مثــل آبــــــ
یکــــ هجــا بیــش تـر نـداشتـــــ
عـُــمـر کــودکـــــ ربـابــــــــ....
ای هـمـه آزادگی، «یا لیتـنا کُـنّا معـک»...
هر انسانی را لیلة القدری هست که در آن ناگزیر از انتخاب می شود و حـرّ را نیز شب قدری این چنین پیش آمد ... عمـر بن سعد را نیز ... من و تو را نیز شب قدری این چنین پیش خـواهد آمد .
اگـر باب یا لیتنی کنت معکـم هنوز گشوده اسـت، چـرا آن باب دیگـر باز نباشد که :
لعن الله امه سمعت بذلک فرضیت به ؟...
(شهید سید مرتضی آوینی)
سلام بر تو ای سرزمین تـفتیده؛
سرزمینی که سراپای تو را عشق فـرا گرفته ؛
سرزمینی که خاکت شـفابخش دردهای بی درمان است؛
سرزمینی که جگرگوشه زهـرا سلام الله علیها و علی علیه السلام را در خود جای داده ای؛
سرزمینی که در آن امامی ندای «هل من ناصر ینصرنی» سر داد و کسی جز تیغ های شمشیر و تیزی نوک نیزه ها پاسخش را نداد؛
سرزمینی که صدای «هیهات من الذلّة» حسین علیه السلام در تو به آسمان رفت و سقف آسمان ها را شکافت؛
و سرزمینی که هنوز از تو صدای العطش کودکان به گوش می رسد؛
ای سرزمین تب دار کربلا که به حق کرب و بلا نامیده شدی! می خواهم با تو درد دل کنم...
...
فکر نمی کنی امام عصرـ(عج)ـمان دیر کرده !!!
...
اماما راه ظهورت را بستم...
باشد قبول ؛ اما خدا را چه دیدی ؟؟ شاید قـرار است حـرّ تـو باشـم...
می گـوینـد عنـاصــر اصـلی چهـار تـا هسـتنـد
" آبـــــــ
آتـــــش
خــــاکـــــ
هـــــوا "
خـوب کـه فکـر می کنـم می بینـم ، درسـت اسـت...
....
آبـی کـه از تــو دریــغ کــردند...
آتـشی کـه بـر خیـمـه گـاهـت انـداختـند...
خـاکی کـه شـد محـل سـجـده ی مــا...
و
هــوایی کـه عمــریسـت در دلـهـا انـداخـته ای...
تـرکـیب ایـن چـهـار تـا شــد کـــربــلا...
الســـلام علـیک یـا ابـاعــبدالله...