معـبری بهـ آسـمان

معـبری بهـ آسـمان

چفـیه ام کـو ؟!
چه کسی بـود صـدا زد: هیـهات!!
عشـق مـن کـو؟!
مهـربان مونـس شـب تـا سحـرگاهـم کـو؟!
چفـیه ی شـاهد اشـکم بـه کـجاسـت ؟!
مـن چـرا وا مـاندم؟!
مـاَمن ایـن دل طـوفان زده ی بی سـاحل کـو؟!
ای سحـرگاه!!
تـو را جان شمیم نرگس , چفـیه ی منتظـر صبح کجاست ؟!
تـربت کـرب و بـلا!!
تـو بگـو چفـیه ی سـجاده چـه شـد؟
ای مفـاتیـح !!
بگـو همـدم دیـریـنه ی نجـوایت کـو؟!
آی مـردم , بـه خـدا می مـیرم !!
مـرگ بی چفـیه ! خـدایـا هیـهات!!
چفـیه ام را بـه دلـم باز دهـید .
عهـد مـا , عهـد وفـا بـود و صـفا بـود و ابـد!!
گـرچـه مـن بـد کـردم ولی ای چفـیه!
بـدان بی تـو دلـم می مـیرد!!

****************************

لحظـه هـایـتان لبــریز از نـور هـادی(ع)

****************************

پـــــــروردگـــــــــارا !!!
درود بـــفــرســتــــــ بــَــــر
عــــلـــی بـــن مـــــــحـمّــــــد
حضــــرت امــــامـ علــــی النــقّـــی
امــــــامـ هـــــادی عـــلیـهــ الســــلامـ
جــانـشـــین اوصـــیای پیـــــغمـبـــر
پیــشــــوای اهــــل تقـــــــوی
خلفــــ صــالح امـامـان دیــن
و حجـّـت تمـــام خــلق

۱۰ مطلب در فروردين ۱۳۹۳ ثبت شده است

بشـارتت بـاد مکّـه، شـهر امـان، کشـور عشـق!

بشـارتت بـاد، خـانه دوسـت، خـانه عشـق، خـانه مهــر!
اینـک از راه می رسـد؛ آییـنه ی عصـمت!
اینـک می رسد آنـکه عـرش از شـنیدن نامـش، تواضـع کـنان، بـرمی خـیزد!
می آیـد؛ دختـر نـور، همسـر نـور و مـادر نـور

تا خــورشید و مـاه و سـتاره از پـرتو گل های چـادر نـمازش، آیـینه شـوند؛ آیـینه نـور!

بـخوان یـا پیـامبر صلی الله علـیه و آله ! بـخوان سـرود نـور را ...

اینـک ایـن جـمال چهـره جـان اسـت کـه از پـرده خـلقت سـر بـر آورده اسـت.
ایـن اسـت، آن گوهـری که خـداوند، امـانت وجـودش را سـفارش می کـند.
ایـن اسـت آن زلال حقـیقت که از خـاک پایـش، «کـوثـر» جاری می شـود!
ایـن اسـت آن حقـیقت مـحض که آسـمان و زمـین را
مـحو جمـال و کمـال خویـش کـرده است.

خـوش آمدی، عصـاره تـمام خـوبی ها کـوثـر ، زهــره ؛ خـوش آمـدی
زهـــــرا(س)!   

سید علی اصغر موسوی

۱۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۳ ، ۰۲:۵۳
... یک بسیجی ...

به نقل از باشگاه خبرنگاران، سردار علی فضلی جانشین رئیس سازمان بسیج مستضعفین در آخرین روزهای هفته دفاع مقدس امسال در مراسمی به ذکر خاطره‌ای از روحانی شهید ملکی پرداخت.

 

وی اظهار داشت: وقتی شهید ملکی خود را برای اعزام به جبهه‌های حق علیه باطل معرفی کرد، به او گفتند باید به گردان حضرت زینب (س) بروی. شهید ملکی با شنیدن نام گردان حضرت زینب(س)، به شدت با این امر مخالفت کرد و خواستار اعزام به گردان دیگری شد اما با اصرار فرمانده ناچار به پذیرش دستور و رفتن به گردان حضرت زینب شد.

هنگامی که می‌خواست به سمت گردان حضرت زینب(س) حرکت کند، فرمانده به او گفت این گردان غواص در حوالی رودخانه دز در اهواز مستقر است.

شهید ملکی بعد از شنیدن اسم   “غواص ”  به فرمانده التماس کرد که به خاطر خدا مرا از اعزام به این محل عفو کنید، من را به گردان علی‌اصغر(ع) بفرستید، گردان علی‌اکبر(ع)، گردان امام حسین(ع) این همه گردان، چرا من باید برم گردان حضرت زینب؟ اما دستور فرمانده لازم‌الاجرا بود.

شهید ملکی در طول راه به این می‌اندیشید کهخدایا من چه چیزی را باید به این خواهران بگویم؟ اصلا این‌ها چرا غواص شده‌اند؟ یا ابوالفضل(ع) خودت کمکم کن.”

هوا تاریک بود که به محل استقرار گردان حضرت زینب رسید، شهید ملکی از ماشین پیاده شد، چند قدم بیشتر جلو نرفته بود که یکدفعه چشمانش را بست و شروع به استغفار  کرد.

راننده که از پشت سر شهید ملکی می‌ آمد، با تعجب گفت:

حاج آقا چرا چشماتونو بستین؟
شهید ملکی با صدایی لرزان گفت :
 
والله چی بگم، استغفرالله از دست این خواهرای غواص” …
راننده با تعجب زد زیر خنده و گفت:
کدوم خواهر حاج آقا؟ اینا برادرای غواصن که تازه از آب بیرون آمدند و دارند لباساشونو عوض می‌کنند”.

اینجا بود که شهید ملکی تازه متوجه قضیه شده و فهمید ماجرای گردان حضرت زینب(س) چیه
!!

۱۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۳ ، ۱۱:۳۳
... یک بسیجی ...
(1)

 

گفتند حسین خرازی را آورده اند بیمارستان. رفتم عیادت.

از تخت آمد پایین ؛ بغلم کرد. گفت « دستت چی شده؟ »

دستم شکسته بود . گچ گرفته بودمش.

گفتم «هیچی حاج آقا ! یه ترکش کوچیک خورده ، شکسته.»

خندید. گفت «چه خوب! دست من یه ترکش بزرگ خورده ، قطع شده.»

(2)

با غیظ نگاهش می کنم. می گویم « اخوی! به کارت برس.»

می گوید « مگه غیر اینه؟ ما اینجا داریم عرق می ریزیم تو این گرما ؛ آقا ، فرمان ده لشگر نشسته ن تو سنگر فرمان دهی ، هی دستور می دن.»

تحملم تمام می شود . داد می زنم « من خودم بلدم قایق برونم ها . گفته باشم ، یه کم دیگه حرف بزنی ، همین جا پرتت می کنم تو آب، با همین یه دستت تا اون ور اروند شنا کنی. اصلاً ببینم تو اصلاً تا حالا حسین خرازی رو دیده ای که پشت سرش لُغُز می خونی؟»

می خندد.می خندد و می گوید «مگه تو دیده ای؟»

دو خاطره از کتاب یاد یاران 7

جهت اطلاع :

تو وصیت نامه اش نوشته بود « اگر بچه ام دختر بود اسمش زهراست، پسر بود ، مهدی.»

مهدی خرازی الآن مردی شده برای خودش.

 

۳۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۳ ، ۱۴:۵۲
... یک بسیجی ...
(1)
چشمانش را بست. ماشه را چکاند. صدای شلیک موشک نیامد. آرام چشمانش را باز کرد. موشک سرجایش بود. تکان نخورده بود. ماشه را دوباره و دوباره چکاند با چشمان باز. موشک هنوز سرجایش بود.
...
یکی بهش گفت : « از ضامن خارجش کن.»
...

چشمانش را بست. ماشه را چکاند. صدای موشک را شنید.

(2)

چند نفر آرپی جی زن را فرستاده بودند مراقب بلدوزرها باشند.

یکی گفت : «این جا سنگر نداریم، عراقی ها می زنندمون.»

راننده ی بلدوز گفت : « ما مگه سنگر داریم؟ تازه سه متر هم بالاتر از زمین هستیم.»

دو خاطره از کتاب روزگاران 16

آسـمان نوشـت :

اگرچه در کربلا نبودی تا حزن هزار دلهرگی را از دوش حسین علیه ‏السلام برداری، امّا در مدینه ایستادی تا نبض عاشورا را در مدینه به جریان اندازی.
وفات حضرت ام البنین (سلام الله علیها) تسلیت باد.

 

۱۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۳ ، ۱۷:۵۱
... یک بسیجی ...

مـناجـات مـوسی علـیه السـلام با خـداوند متـعال به نقـل از مفـضل از امـام صـادق علـیه السـلام:

فـرزند عمـران ! دروغ گفـته اسـت آنـکس که ادعـا می کـند مــرا دوسـت دارد امّـا نیـمه های شـب در خـواب اسـت ! آیـا عاشـقان دوسـت نـدارند با محـبوب خویـشتن در خلـوت نـشیـنند؟

فـرزند عمـران ! بـدان که مـن دوستـاران خـود را به خـوبی می شـناسم ؛ آنـهایی که در نیـمه های شـب عقـوبت مــرا در بـرابـر چشـمان خویـش می بـینند و با حبـیبی که در کـنارشان اسـت به حـالت مـناجـات می پـردازند.

فـرزنـد عمـران ! از قلـبت خشـوع ؛ از جسمـت فـروتنی و از چشمانـت اشـکی سـوزان به مـن هـدیه نـما وِ مطمـئن باش که اگـر در تاریـکی های شـب ؛ محـبوب را بـخوانی یقـیناً او را در کـنار خویـشتن خـواهی یافـت.

(کـتاب روضـه الـواعـظین ، ص 361)

می نویـسم :

از خـواهـر بزرگـوارم خـانـم "پ .زارع پلـکو " بابـت ارسـال مـتن " مـناجـات "
تـشکـر می کـنم.


آسـمان نوشـت :

خــدایـا ... مـهـارت مـراقبت از آنـچه به مـا داده ای را در قلبـمان قـرار ده ، زیـرا مـا در از دست دادن داشـته هایـمان اســتاد شــده ایم  ...

۱۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۳ ، ۱۲:۰۰
... یک بسیجی ...
فصل اول/ پلان یک

حـاج آقـا شـب آخـر دهـه درباره ی اهـداف قـیام سـیدالشـهداء علـیه السـلام می گـفت، درباره ی امـر به مـعروف و نـهی از منـکر؛ که با عـمل دعـوت کـنیم نه فقـط به زبان ؛ بعـدش هـم که روضـه ... کـوفیان خـون به دل خـون شـده ی ما نـکنید ... اینـقدر ظلـم به زرّیـه ی زهــرا سـلام الله علیـها نـکنید ... بگـذارید بگـرییـم به مظلـومی خـویش ... لیـک بـر گـریه ی مـا خـنده ی بیـجا نـکنید ... دیـن نـدارید اگـر، غیـرتتان رفـته کـجا ... اسـرا را سـر بازار تمـاشا نـکنید ...

فصل اول/ پلان دو

بعـد از غـذای نـذری سیـدالشـهداء علـیه السـلام هـیأتی ها با حـال مـعنوی خـاصی راهی مـنازل می شـدند ؛ بانی مـجلس آمـد پـیش حـاج آقـا پاکـتی را به حـاج آقـا با تعـارفاتی که رد و بدل شـد تحـویل داد و حـاجی با همـراهش راهی مـنزل شـد ...

فصل دوم/ پلان یک

خانـمی معلـوم الحال با وضـع خیـلی زننـده  کـنار خیـابان منـتظر ماشـین مـدل بالایی بـود تا سـوارش کـند ... ایـن منظـره ی زننـده بـرای حـاجی آن هـم در چنـین شـبی بسـیار مشمـئز کننـده بـود، حـاجی از همـراهش جـدا شـد و با گـام هایی لـرزان امـا استـوار جـلو رفـت و به آن خـانم گـفت اگـر پـول می خـواهی ... و آن پاکـت بانـی مجلـس حسـینی (ع) را به او داد و خداحـافظی کـرد ...

فصل دوم/ پلان آخر

خـانم اسـتاد قـرآن می گـفت و بچـه ها تکـرار می کـردند ...

و إذا قالت أمةٌ منهم لم تعظونَ قوماً اللهُ مهلکُهم أو معذبهم عذاباً شدیداً قالوا معذرةً الی ربکم و لعلهم یتقون ...

و هنـگامی که گـروهی از آنـها می گفـتند: "چـرا جـمعی گنهـکار را انـدرز می دهـید کـه سـرانجام خـداوند آنـها را هـلاک خـواهد کـرد، یـا به عـذاب سخـتی گـرفتار خـواهد سـاخت؟!" در جـواب گفـتند: ایـن انـدرزها بـرای اعتـذار و رفـع مسئـولیت در پیشـگاه پـروردگار شمـاست ؛ بعـلاوه شـاید آنـها بپـذیرند و تقـوا پیـشه کننـد ...

آیه ۱۶۴ سـوره اعـــراف

 

خـانـم اسـتاد قـرآن با ایـن آیـه خـاطـرش پـرواز کـرد بـه خـاطـره ی شـــب ...

  منبع : حاصل وبگردی های من

۱۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۳ ، ۰۵:۳۳
... یک بسیجی ...

- از ایـن بـهـ بعـد بــودجــهـ ی ســاخـت تــجهیــزات نــظامـی را عـلیـهـ ایــــران ؛ بـهـ نــصـف کـاهــش می دهــیـمــ .

- بـلـهـ قــربـان. امّــا هــزیــنهـ هـای بـاقیـمـانـدهـ را صَــرف چــهـ کــاری کــنیـمـ ؟

- صَــرف ســاخـتن لــوازمـ آرایــشی!

سـیبــهـای آفـت زدهـ زودتــر بــر زمــین می افــتند . تــو ســیب سـرخی ، بـبین از جـاذبهـ ی چــهـ کــسی بــر زمــین می افــتی؟؟؟

...  ...  ...  ...  ...  ...  ...  ...  ...

پـیامـ شـهـدا :

شـهـید حـمید رسـتمی :

خـواهــر مـسلـمان ؛ حـفظ حـجاب شــما مـوجب حـفظ نـگاهـ بــرادران خـواهد شـد. بــرادر مسلـمان ؛ بی اعتنایی و حـفظ نـگاهـ شـما مـوجب حـجاب خـواهـران خـواهـد شـد.

شـهـید مـحمدکـریمـ غـفرانی :

خـواهــرمـ ؛ مـحجـوب بـاش و با تقــوا ، کهـ شـمایـید کـهـ بـا چـادر ســیاهـتان و تقـوایـتان می کـُـشید. حـجاب تـو سـنگـر تـوسـت ، تـو از داخـل حـجاب دشـمن را می بیـنی و دشـمن تـو را نمی بـیند.

 

آسـمان نوشـت:

بــرادران و خـواهـران مسلـمانمـ ؛صـراحت لهـجـهـ امـ را بـر من ببـخشـید... مـواظب سـیب سـرخـهای کشورمان باشـیمـ...

۲۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۳ ، ۰۵:۱۳
... یک بسیجی ...

داشــت می رسـید بـه در امـامـزاده که دوبـاره جلـویـش ســبز شـد و با التــماس گـفت: «صــبر کن؛ مـن که حـرف بـدی نــزدم. اصـلا چــرا ســریع حـرف طـلاق رو می کــشی وسـط ؟!»

بـا عصــبانیت جـواب داد : «خســته شـدم از دســتت. دیــگه حَــنات بــرام رنــگ نــداره .»

ســرش را نــزدیک گــوش مـَـرد کـرد : «ببیـن عــزیــزم ، مـن بـه فکـر تـو هستــم. بـد می گـم؟ عیــده... هـمه شــاد و شــنگول ، دارن می رن گــردش... پــس ســیزده بـه در چی می شـه؟؟... آخــه قبــرستــون هــم شــد جــا؟!!»

مـَـرد با لبــخندی ســرد گــفت: «ببینــم مـثل اینــکه تــو از مــُـرده ها بیشــتر می تــرسی تـا مـا زنــده ها؟! هــر چـیه مــن تــو اونــجا آرامــش بیشــتری دارم... تــازه بــعدشـم بایــد بــرم مــزار شــهدا...»

دویــد طــرف گــوش دیگــرش و آهــسته گــفت : « خـُـب قبــول ، تــو کــه وقــت بــرای زیــارت و درد و دل با آقــات ، زیــاد داری . بـعد تعطــیلات می ری. الان کـه اداره تعطــیله بــزن تو دشــت و سـبـزه . بـابـا بی خــیالِ...»

مــَـرد انــگار زنـجیـری را پـاره کــرده باشــد، بـا قـدرت بـه ســمت درب چــوبی امــامــزاده حــرکت کـرد و گـفت : « نـه مــثل اینــکه تــو آدم بــشو نیــستی. چــندبــار بـگـم ؛ مـن امـــروز مــهمان سـُــفـره ی امــامــزاده ام... اصــلاً همـین الان طـلاقــت می دم تـا از دستـت خـلاص بــشم. أعُـوذُ بِـاللهِ مِـنَ الـشَّیـطانِ الـرَّجـِیم»

ضــریح را کـه بــوســید، با آرامش رو کـرد بـه قــبر آقــا و زمــزمـه کــرد:

«عـــیدی مـا رو دادیــد آقــا ســیّد . بعـضـی ها می گـن " عجـله کـار شیطـونه " ؛ امّا مـن امــروز فــهمیــدم عجـله تـو کار خـیـر ؛ دشــمن شیـطـونه . حــالا بـا خیــالی آســوده به هـــمـراه خــانـواده می ریــم کـه از نــعمتـهای خـــداوندی در طــبیعـت لــذّت بـبـریـم ».

وَ إِمَّا یَنزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیطانِ نَزغٌ فَاستَعِذ بِاللهِ إِنَّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ  (سوره اعراف . آیه 200 )

شــیطان در کـمین اسـت. لحـظه ای درنـگ نـکـن.

مهـلتــش نـده. دربِ پـناهــگاه خــدا ، همیـشـه بـاز اسـت.

حـواسمون باشه بـرای جـلوگـیری از غـرق شـدن در دریـای لـذتـهای دنیـوی ؛ مجـهـز بـه سـلاح نـجات مـعنوی باشـیم...

اقتباسی از کتاب آرامش بهاری

آســمان نوشــت:

مَن عَمِلَ صالِحاً مِن ذَکَرٍ أَو أُنثی وَ هُوَ مُؤمِنٌ فَلَنُحیِیَنَّهُ حَیاۀً طَیِّبَۀً (سوره نحل؛ آیه 79 )

آقـایـان و خـانـوم هـای مـؤمن بـشتابیـد. کـار نیـک تـحویل دهیـد ، « زنـدگی پـاک» هـدیه بـگیریـد...

۲۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۳ ، ۱۹:۲۷
... یک بسیجی ...

گـل آفتابـگردان رو بهـ نـور می چـرخـد و آدمی رو بهـ خـدا. ما همهـ آفتابـگردانیمـ .

اگـر آفتابـگردان بهـ خـاک خیـرهـ شـود و بهـ تیـرگی ، دیگـر آفتابـگردان نیـست.

آفتابـگردان کاشـف معـدن صبـح اسـت و با سیـاهی نسـبت نـدارد.

اینـها را گـل آفتابـگردان بهـ مـن گـفت و مـن تمـاشـایش می کـردمـ کهـ خـورشـید کـوچـکی بـود در زمـین و هـر گلـبرگـش شعـلهـ ای بـود و دایـرهـ ای داغ در دلـش می سـوخـت.

آفتابـگردان بهـ مـن گـفت : وقـتی دهـقان بـذر آفتابـگردان را می کـارد ، مطمـئن اسـت که او خـورشـید را پیـدا خـواهـد کـرد. آفتابـگردان هیـچ وقـت چیـزی را بـا خـورشـید اشـتباهـ نمی گـیرد، امّـا انسـان همهـ چیـز را بـا خـدا اشـتباه می گـیرد.

آفتابـگردان راهـش را بـَلَد اسـت و کـارش را می دانـد. او جـُز دوسـت داشـتن آفتـاب و فهمیـدن خـورشـید ، کـاری نـدارد. او همهـ ی زنـدگی اش را وقـف نـور می کـند، در نـور بهـ دنـیا می آیـد و در نـور می میـرد . نـور می خـورد و نـور می زایـد. دلـخوشی آفتابـگردان تنـها آفتـاب اسـت.

آفتابـگردان بـا آفتـاب آمیـختهـ اسـت و انسـان بـا خـدا. بـدون آفتـاب ، آفتابـگردان می میـرد ؛ بـدون خـدا ، انسـان.

آفتابـگردان گـفت : روزی کهـ آفتابـگردان بهـ آفتـاب بـپیونـدد ، دیگـر آفتابـگردانی نـخواهـد مانـد و روزی کهـ تـو بهـ خـدا بـرسی ؛ دیگـر "تــویی" نـمی مانـد.

و گـفت مـن فـاصلهـ هایـمـ را بـا نـور پـُر می کـنمـ ، تـو فـاصلهـ ها را چگـونه پـُر می کـنی؟ آفتابـگردان این را گـفت و سـکوت کـرد.

گـفت و گـوی مـن و آفتابـگردان نـاتـمامـ مانـد. زیـرا کهـ او در آفتـاب غـرق شـده بـود. جلـو رفتـمـ  و بـوییدمـش ، بـوی خـورشـید می داد. تـَب داشـت و عاشـق بـود.

خـداحـافظی کـردمـ، داشـتمـ می رفتـمـ کهـ نسـیمی رَد شـد و گـفت : نامـ آفتابـگردان همهـ را بهـ یـاد آفتـاب می انـدازد ، نامـ انسـان آیـا کـسی را بهـ یـاد خـدا خـواهـد انـداخـت؟

آن وقـت بـود کهـ شـرمندهـ از خـدا رو بهـ آفتـاب گـریستمـ ....

برداشت از ماهنامه حقیقت سبز شماره 31

۲۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۹۳ ، ۰۵:۰۱
... یک بسیجی ...
دیــروز سـری به گلـــزار شــهدای شهـــرمـان زدیــم... عکسـی از ســفره ی هـفت سین شـــهدا؛ پیشــکش نــگاه سبـــزتان می کنـم...
گاهـی دلــم بــرای تنـهایی شــهدای گمـنام می سـوزد... خـدا را شـکر گـویا امسـال بـودند دوسـتانی که به یـاد عـزّت و غـربتـشان گـندم ســبز کـرده باشند...

سـپس بـرای اقـامه ی نـماز و عـرض ارادت بـه مـرقد مطـهر آقـا سـید جـلال الـدین اشـرف(علیه السلام) رفتیـم ...

آنـجا هـم سـفره ی هـفت سین زیـبایی دیـدیم که اکـثر زائـرین با اشتـیاق کـنارش عکـس می گرفتـند... گفتیـم خـالی از لطـف نبـاشـد تصـویری از ایـن زیبـایی تقدیم شـما بـزرگواران کنیـم...

انشـاالله نـــــوروزتــــان ســرشار از لبـخند رضـایت حضـرت فاطمـه زهـــرا(سلام الله علیها) و تک تک لحـظات زنـدگیـتان لبــریــز از رحـمـت خـــداونـدی باشـد.


دلـم نیـامد ننـویـسـم :

بگـذارید گمــنام باشـم که به خـدا قسـم گمــنام بــودن بهتـر اسـت از ایــنکه فــردا افــرادی وصــایـایـم را شــعار قــرار دهــند و عـمل را فـرامـوش کننـد.

طلبه شهید رضا دهنویان


آســـمان نوشـــت :

رنـگی نـوشتـم تـا یـاد آور شــوم سیــاه پـوشـی مــن ؛ در عـــزای خــانـم فاطـمـه زهــــرا(س) ؛ چیـــزی از شـــادی رنگــها کــم نـمی کـند فقــط عمــق همـــدردی مـــرا بـا امـــام زمانــــ(عج)ـــم نـشان می دهــد ... در هــر حـال بـــهــار بـا رنگــهایـش فـــرا می رســد مـهم تـابـش پـرتـو لبـخـند رضـایـت حضرت زهـــرا (س) در جـای جـای زنـدگیـست...


۲۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۳ ، ۰۹:۳۸
... یک بسیجی ...