معـبری بهـ آسـمان

معـبری بهـ آسـمان

چفـیه ام کـو ؟!
چه کسی بـود صـدا زد: هیـهات!!
عشـق مـن کـو؟!
مهـربان مونـس شـب تـا سحـرگاهـم کـو؟!
چفـیه ی شـاهد اشـکم بـه کـجاسـت ؟!
مـن چـرا وا مـاندم؟!
مـاَمن ایـن دل طـوفان زده ی بی سـاحل کـو؟!
ای سحـرگاه!!
تـو را جان شمیم نرگس , چفـیه ی منتظـر صبح کجاست ؟!
تـربت کـرب و بـلا!!
تـو بگـو چفـیه ی سـجاده چـه شـد؟
ای مفـاتیـح !!
بگـو همـدم دیـریـنه ی نجـوایت کـو؟!
آی مـردم , بـه خـدا می مـیرم !!
مـرگ بی چفـیه ! خـدایـا هیـهات!!
چفـیه ام را بـه دلـم باز دهـید .
عهـد مـا , عهـد وفـا بـود و صـفا بـود و ابـد!!
گـرچـه مـن بـد کـردم ولی ای چفـیه!
بـدان بی تـو دلـم می مـیرد!!

****************************

لحظـه هـایـتان لبــریز از نـور هـادی(ع)

****************************

پـــــــروردگـــــــــارا !!!
درود بـــفــرســتــــــ بــَــــر
عــــلـــی بـــن مـــــــحـمّــــــد
حضــــرت امــــامـ علــــی النــقّـــی
امــــــامـ هـــــادی عـــلیـهــ الســــلامـ
جــانـشـــین اوصـــیای پیـــــغمـبـــر
پیــشــــوای اهــــل تقـــــــوی
خلفــــ صــالح امـامـان دیــن
و حجـّـت تمـــام خــلق

۳۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جبهه» ثبت شده است

قبل از عملیات بدر ؛ گردان مالک را برای آمادگی به تپه های روبروی پادگان دوکوهه برده بودند. من تدارکاتچی گردان بودم. یک دفعه به خودم آمدم دیدم  بچه ها دارند از راهپیمایی برمی گردند . با عجله رفتم ترتیب شربت را بدهم. یک دیگ چهار دسته ای داشتیم ؛ پر آبش کردم و کلی هم شکر داخلش ریختم . مانده بود آبلیمو ؛ که دستپاچه شدم و قوطی ریکا را به جای آبلیمو توی دیگ خالی کردم. البته به اندازه ی یک لیوان ؛ وقتی متوجه شدم که کار از کار گذشته بود.

خدایا چه کنم ؟؟؟ آن را مزه مزه کردم. نه الحمدالله خیلی قابل تشخیص نبود. حسابی  هم زدم و دادم به خلق الله و گفتم : « صــلــواتــــــــ یــادتــان نــــــــــرود.» 

برداشت از سالنامه یادیاران

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۲ ، ۲۱:۰۹
... یک بسیجی ...

خاطراتی از حجت السلام سید محمد انجوی نژاد


ما مسابقات فوتبال که داشتیم، از اول مسابقه تا آخر مسابقه سه تا پیراهن عوض می کردیم چون   پاره پاره می شد. همه چیز بود غیر از فوتبال! یعنی ترکیبی از راگبی و فوتبال و کونگ فو و بوکس و... بعد هم گل که می زدی زیر بار نمی رفتند. می گفتیم گل زدیم ، باید می زدیم تا قبول می کردند.    مثلا می ریختیم می زدیمشان تا می گفتند : خیلی خب آقا گله گله قبوله ! داور هم داشتیم! مرد   بودی آنجا داور وامیستادی. این فحشها که توی استادیوم می دهند الکیه ، فحش چیه ، مرد کتک   می زند ! فحش نمی دهد که!

بچه ها اون زمان خیلی می خندیدند. چون اصلا اگر خنده نبود نمی توانستیم تحمل کنیم. سخت بود    تحمل اون فضای بسیاربسیار سنگین. صبح ده تا شهید ، ظهر پانزده تا... چکار می خواستی بکنی؛  یک روحانی داشتیم شیرازی هم بود نمی دانم الان کجاست، شاید هم شهید شده باشد. خیلی فیلم   بود، می ایستاد دروازه با دشداشه*! تا می آمدیم جلو که گل بزنیم ، پاهایش را باز می کرد! حالا ما   می ماندیم چه کار کنیم؟!خلاصه با هر مکافاتی گل هم می زدیم قبول نمی کرد . چون اون زمان تور  و اینها که نبود. دو تا آجر می گذاشتیم؛ می گفت نه از بین دو تا آجر رده نشده. می گفتیم حاج آقا   رد شد. می گفت مرد حسابی تو ظهر پشت سر من نماز جماعت می خوانی به عدالت من شک   داری؟! یعنی دروغ می گم من؟! آخر ماهم تو رودربایسی می ماندیم. بیست تا گل می زدیم آخر   اونها دو هیچ  می بردند!

*دشداشه :لباس بلند عربی

منبع : خمپاره _شماره ۷

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۲ ، ۲۱:۵۶
... یک بسیجی ...

 وقتی آزاد شدیم و به ایران بازگشتیم ؛ بخاطر سوختگی و بالتبع زشتی فوق العاده صورتم ، مدتها از روبرو شدن با همسرم فرار می کردم. تا اینکه بالاخره به اصرار او و مادرم دوباره باهم زندگی را شروع کردیم. اما شرمندگی نمی گذاشت راحت باشم ، فکر آزار همسرم ؛ روحم را هر روز فرسوده تر می کرد تا اینکه یک روز دلم را به دریا زدم و هرچه در دلم بود را برایش گفتم، شاید نزدیک به یک ساعت حرف می زدم و اشک می ریختیم. از اینکه او زیباست و جوان و من خودم از زشتی چهره ام می ترسم ، چه برسد به او و غیره. وقتی حرفهایم تمام شد و آرام گرفتم در پاسخ خیلی جدی گفت :

" حضرت رسول (ص) فرموده : ایمان دونیمه دارد. نصف آن صبر است و نصف دیگر شکر. چون خدا به من زیبایی و همسری چون تو داده ؛ سپاسگزاری می کنم و در مقابل از سختی که نازیبایی صورت تو متحمل می شوم ؛ صبر می کنم ؛ تا تمام ایمانم سالم بماند."

از آن روز به بعد به داشتن چنین همسر زیباصورت و زیباسیرتی ؛ خودم به خودم ! غبطه   میخورم.

برداشت:کتاب یک قرص آرام بخش برای عروس و داماد

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۲ ، ۱۳:۳۹
... یک بسیجی ...