معـبری بهـ آسـمان

معـبری بهـ آسـمان

چفـیه ام کـو ؟!
چه کسی بـود صـدا زد: هیـهات!!
عشـق مـن کـو؟!
مهـربان مونـس شـب تـا سحـرگاهـم کـو؟!
چفـیه ی شـاهد اشـکم بـه کـجاسـت ؟!
مـن چـرا وا مـاندم؟!
مـاَمن ایـن دل طـوفان زده ی بی سـاحل کـو؟!
ای سحـرگاه!!
تـو را جان شمیم نرگس , چفـیه ی منتظـر صبح کجاست ؟!
تـربت کـرب و بـلا!!
تـو بگـو چفـیه ی سـجاده چـه شـد؟
ای مفـاتیـح !!
بگـو همـدم دیـریـنه ی نجـوایت کـو؟!
آی مـردم , بـه خـدا می مـیرم !!
مـرگ بی چفـیه ! خـدایـا هیـهات!!
چفـیه ام را بـه دلـم باز دهـید .
عهـد مـا , عهـد وفـا بـود و صـفا بـود و ابـد!!
گـرچـه مـن بـد کـردم ولی ای چفـیه!
بـدان بی تـو دلـم می مـیرد!!

****************************

لحظـه هـایـتان لبــریز از نـور هـادی(ع)

****************************

پـــــــروردگـــــــــارا !!!
درود بـــفــرســتــــــ بــَــــر
عــــلـــی بـــن مـــــــحـمّــــــد
حضــــرت امــــامـ علــــی النــقّـــی
امــــــامـ هـــــادی عـــلیـهــ الســــلامـ
جــانـشـــین اوصـــیای پیـــــغمـبـــر
پیــشــــوای اهــــل تقـــــــوی
خلفــــ صــالح امـامـان دیــن
و حجـّـت تمـــام خــلق

۳۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خدا» ثبت شده است

در بیمارستان کنار تخت پدر بزرگش ، تخت مرد پیری بود ...
شب بود که حس کرد حال پیرمرد خیلی بد شده است ... نه خیلی بدتر؛ مشخص بود دارد جان می دهد .
تخت پیرمرد را رو به قبله گذاشت؛ پیرمرد چشمهایش را یکی در میان باز می کرد...
شهادتین را برایش آرام خواند؛ پیرمرد تکرار کرد اسم ائمه را یکی یکی آرام می گفت و پیرمرد تکرار می کرد. دست های پیرمرد را گرفت و یا حسین(علیه السلام) گفت؛ پیرمرد یا حسین(علیه السلام) را گفت و جان داد.
پرستار وارد اتاق شد، با داد و بیداد به جابجایی تخت اعتراض کرد؛
پسرک توضیح داد که این پیرمرد داشت جان می داد و من فقط برایش شهادتین خواندم و رو به قبله اش کردم.
پرستار مبهوت نگاهش می کرد و با تعجب پرسید: تکرار کرد ؟
پسرک پاسخ داد : بله ... تکرار کرد...
پرستار اشک در چشمانش حلقه بست و گفت: این پیرمرد مسیحی بود ...
۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۳ ، ۱۴:۲۸
... یک بسیجی ...

* عزیزم... شیرین من... آهای تو که چشمداشتی نداری. تو که با دستهای مهربانت می بخشی، و بعد انگار شرمنده می شوی و سرت را زیر می اندازی که نگاه ممنونم به نگاه کریمت گره نخورد...خداحافظ ماه رمضان

* اگر تمام عمرم به عاشقی با تو می گذشت، و بعد بی آن که نگاهم کنی، با ذلت و خواری روانه ی شعله های دوزخم می کردی، حقم بود. از تو که طلبی ندارم... و حالا که لحظه هایم همه در بازیگوشی و -پناه بر خودت- در دهن کجی به تو گذشت، جای این که بی آبرویم کنی، هر رمضان، هر رمضان، درهای محبتت را باز می کنی، و من که پشت می کنم، خودت میدوی و به آغوشم می کشی و در گوشم زمزمه می کنی "کجا؟"... خدا... خدا... عزیزم... من تحمل این همه بخشش را ندارم... من این همه آقایی را نمی فهمم...

* رمضان خودت را، از قله های عزتت فرو فرستادی و در سرزمین های پست دلهای ما برافراشتی و فتح مان کردی. رمضان تو، زیر پرچم ستایشت جمعمان کرد. هم صحبت نیکوی لحظه های ضعف و افتادگی ما شد. هر گوشه ی دلمان را با آرزویی به لحظه ای شب و روزش گره زدیم. و حالا وقت خداحافظی ست...

* خدا... اُنس گرفته بود دلهای ما... شیرین بود ماهی که هر وقت صدایت می کردیم جواب تو را می شنیدیم... خدا... خدا جان... خداحافظی از رمضان تو سخت است. دلهای ما بدجوری گرفته. من یکی که یاد شب های تاریک دوری و روزهای سخت روزمرگی می افتم وحشت می کنم...

* هق هق ما بلند شد... انگار رمضان تو سر ترحم با دل های  نازک ما ندارد... می دویم دنبال رمضان... نفس نفس می زنیم و بریده بریده ناله می کنیم... خدا حافظ... خدا حافظ تو، رمضان خوب خدا... خدا حافظ قشنگ ترین ماه ها... آب به ما بیابان زده ها نرسیده، ببخشید، پشت سرت اشک می ریزم، و از همین حالا لحظه شماری، به خدا لحظه شماری می کنم تا برگردی... خدا حافظ رمضان عزیزم...

* آرزوها در شب های تو، خیلی خیلی دست یافتنی بود. بوی خوش کارهای نیک در کوچه کوچه ی روزهای تو در پرواز بود. اما دیگر خدا حافظ... دست های ما کوتاهی کرد، در دل های ما ولی، تو عزیز بودی. دست هایت را به رسم خداحافظی تکان می دهی، در دل های ما ولی، زلزله و طوفان می کنی. اما باشد... خدا حافظ...

* تو می روی و هنوز نرفته، صدای خنده های طمع آلود شیطان روی شیشه ی دلم ناخن می کشد... تو می روی و هنوز نرفته، هیاهوی دنیا و دنیا و دنیا، پشت دیوارهایی که تو بنا کردی به شقیقه هایم مشت می کوبد... چطور وحشت نکنم رمضان... من بی تو می ترسم... من بی تو خیلی تنها هستم...

* خدا... خدایا... رمضان را نگاه می دارم... کاری می کنم که هیچ کدام از همسایه ها نفهمند رمضان از این خانه رفته است... با اشک و ضجه و الحاح و التماس دلم را آباد نگه می دارم... خدا... من که از رمضان جز تو را نمی خواهم... بیا و کاری کن، زود زود که برگشت، از همینجا -و بالاتر از اینجا- باز سوی تو بدویم... خدایا نگهم دار...

* خدا... خدایا غلط کردم به رمضان تو بی حرمتی کردم... خدایا مهمان عزیز تو می رود و می ترسم شکایتی از من نزد تو بیاورد... خدایا... اسم ما را بین آن هایی بنویس که حرمت رمضان را نگاه داشتند... آن ها که حق رمضان را رعایت کردند... آن ها که، -ای وای- آن ها که در رمضان گناه نکردند... آن ها که رمضان را مدام در سرای تو بودند... و به ما بیشتر بده... خدا... از تو که کم نمی شود خدا...

* خدا... به بدبختی ما نگاه کن دل های ما آرام کن... خدا به حرمت نگاه محمد(ص) -فدای نام مهربانش-... خدا یا تو که حواست به بی تابی ما بود... تو که قدم های رمضان را پشت شربت عید فطر و بوی اسفند گذاشتی... نگرانی هایمان را هم برطرف کن... گناهان ما را ببخش... ما را از بدی هایمان خارج کن... ما را از خوشبخت های این مـاه بنویس...

* خدا ممنونم...

برداشتی از سایت روضه نیوز

۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۳ ، ۱۹:۳۰
... یک بسیجی ...

حضرت موسی در کوه طور در مناجات خود عرض کرد:مناجات. خدا . معبری به آسمان
یا اله العالمین (ای خدای جهانیان)

جواب آمد : لبیـک (یعنی ندای تو را پذیرفتم)

سپس عرض ‍ کرد:
یا اله المطیعین (ای خدا اطاعت کنندگان)

جواب شنید : لبیـک،

سپس ‍ عرض کرد: یا اله العاصمین (ای خدای گنهکاران)،

این دفعه سه بار شنید:
لبیـک ، لبیـک ؛ لبیـک.

موسی عرض کرد: حکمتـش چیست که این دفـعه سه بار شنیـدم که فـرمودی لبیـک؟

به او خطاب شد:

عـارفان به معـرفت خـود ، نیکـوکاران به کار نیـک خـود ،  مطیـعان به اطاعـت خـود  اعتماد دارند ، ولی گنهـکاران ، جـز به فضل من ، پـناهی نـدارند ، اگـر از درگاه من ناامـید گـردند ، به درگاه چه کسی پـناه ببـرند...؟

۹ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۳ ، ۱۵:۱۳
... یک بسیجی ...

مـاه شـعبـان ؛ ماه رحـمت الـهی اسـت، ریـزش آبشـار رحـمت، مغـفرت و بخـشش الـهی بـر وجـود بنـدگان،‌ تیـرگی گـناه از قلـب و روحـشان می‌شـویَد و در گلـزار عشق و عبـادت، عطــر الـهی را با نسـیم جان اسـتشمام می‌کـنند.

ماه شعبان

انســان مـوجـودی با چـند بُـعد مخـتلف اسـت و به تبـع همین ابـعاد مخـتلف، دارای نیـازهای گـوناگـونی اسـت. یکـی از ابـعاد وجـودی انسـان بُـعد معـنوی اخـلاقی عـرفانی اوسـت؛ این بُـعد انسـان شخـصیت حقـیقی او را شـکل می‏ دهد؛ بنابـراین از اهـمیت ویـژه‏ ای برخـوردار اسـت.
از جمـله نیـازهای معـنوی انسـان، ارتـباط قـوی با آفریـدگارش است؛ ارتـباطی که یـکی از راه‏ـهای آن هم‏ـصحبتی و مـناجات با خـداونـد اسـت. هـر مـناجاتی بـرای خـود امتـیازات خاصی دارد، همانـند زمـان خـاص و شـاید مـکان خـاص؛ امّـا بـرخی امـتیازات باعـث فضـیلت و مـقام شـامخ آن مـناجات و دعـا شـود. می تـوان به دو امـتیاز ویـژه ی " مـناجات شـعبـانیه " اشـاره کـرد.

  بنابـر فـرمایش امـام خمینی (ره) این تنـها دعـایی اسـت کـه هـمه ائـمه (علیهم الـسلام) آن را خوانـده‏ اند و هـمه ی بزرگـواران مفاهـیم آن را در پیشـگاه پـروردگار صـدا زده ‏اند. پس اعتـماد انسـان به این الـفاظ دو چـندان می‏ شود و با ضـمیری مطـمئن وارد این مـناجات می‏ شود و بایـد دانسـت که این اطـمینان یکی از مـقدمات استـجابت دعـاسـت.

ایـن مـناجات بـرای کسـانی اسـت که در طـریق معـرفت الله گـام‌های ابتـدایی را بـرداشـته، دنـبال پــرواز هسـتند. ایـن مـناجات نیـازهای تـام معـنوی را در نظـر گـرفته و  با ایـن نـگاه اسـت که طلاب به کـمال انقـطاع به سـوی خـداوند می‌رسـند؛ بنابـراین نـگاه وسـیع و افـق بالای معـنوی دومـین امـتیاز این دعـاسـت که از ابـتدا تا پـایان آن جـاری اسـت.

ماه شعبان

 

آسـمان نوشـت :

مـاه شـعبـان بهـانه ای اسـت بـرای دوسـتی با خـدا ، لحـظه هایـتان سـرشار از ایـن دوسـتی بـاد. خجـسته مـیلاد سه اخـتر تابـناک هســتی بـر محـبّـین اهـل بیـت (علیهم السلام) تبـریک و تهـنیت بـاد.

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۳ ، ۱۹:۳۵
... یک بسیجی ...
 

  ***روز اول گـذشـت و نـرفـتی...

روز دوم هـم هـنوز می توانـستی بــروی امـا نـرفتی و مـاندی...
روز سـوم دیگـر رفتـنت دسـت خـودت نیـست! بایـد بـمانی!
واجـب اسـت که بـمانی...
تا امـروز خـودت می خـواستی که بمـانی ولی امـروز صـاحب خـانه می خواهد که بـمانی
روز سـوم روز “ نمـک گــیرها ”ست...

***  چـه زیبــاست ایـن بنــدها و مـحدودیـت ها و چـه آزاد اسـت معــتکف !

آزادی معــتکف در عـین مـحدودیـت ها و محــرومـیت هـاست...
آزادی ای که حـتی تــو را اذن خــروج از “حـریـم امـن” هــم نمی دهد !...
بــرای آزادی بایـد محدود شد ...  “ حُــرّ ” اگــر خـود را مـحدود شـیعه گی حسین (ع) نمی کرد ؛ “ حُــرّ ” نمی شـد !

***  آخــرین نفــرها می رونـد و کـم کـم مهـمانی تـمام می شـود...

چشـمانـش خـونین اسـت به رنـگ بیــرق ابا عبـدالله ...!
و دلــش تکه تکه و مــجروح تر از مَـشکِ اباالـــفضل الــعباس !...
نـگاهی بـه گـنبد می کـند و بغــض آلــوده می گـوید :
هـوایِ ” دل جامـانـده ها ” را هـم داشـته باش !
و می رود...

التــماس دعــای خــیر

... ... ... ... ... ... ... ... ... ...

آسـمان نوشـت:


مـیلاد فـرخـنده ی امـام عـلی عـلیه السـلام را تـبریـک عـرض می کـنم...

پیـشـانی حاجـی شهــر پیـنه بســته ، دســتان پـدرم نـیز همـین طــور! بزرگــتر که شـدم تـازه فهـمیدم ، پـدرم با دسـتانش نـماز می خـوانـد... پــدرهــای مــهــربان روزتــان مــبـارک....

۲۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۷:۳۰
... یک بسیجی ...

آقـا پســر! وقــتی تـو ؛ تـوی کـوچـه دنــبال بـازی هـات بـودی، مـن " که دخــتر هســتم" بـه حـضــور خــداونـد رســیده ام…!

 

دخــتر ‏همــین کـه از نـه سالـگی گـذشت و وارد دهـمـین سـال زنـدگی‎ ‎شـد، خـــدا او را بـه حـضــور می‏ پـذیــرد و بـا او ‏سـخـن می‏ گــویـد، روزه را بــر او واجــب می‏ کـــند و مـــناجــات‌های او را بـه عــنـوان دســتور مسـتـحب شــرعی ‏گــوش می‏ دهــد.

وقـــتی کـه هــنـوز پســـر بـه عنــوان یـک نـوجــوان مشــغول بـازی اســت، دخــتر مشـغـول راز و نـیـاز ‏و نـمــاز اســت.

شش سـال زمیــنه ‏ســازی کــردن و از دوران نـوجــوانی او را به حضــور پذیــرفـتن ،

نـمــاز را کـه ‏عــمـــود دیــن اســت بــر او واجـــب کــردن،

روزه را که ســپـر دیـــن اســت و حــج را کـه وفـد الی ‏الله اســت و ‏مـهمــانـان در آن ســفـر به ضیــافتــگاه خــداونـد می رونــد بـــر دخــتـر واجــب کـــردن،…..

اگـــر کـسی بـه جـــایی بــرســد کـه ذکــر خـــدا گــویـد و در ســـایه ایـن ذکــر بـه یــاد خــــدا و خـــدا هـــم بـه یـاد او ‏باشــد، شــرافـتی نصیــب او شــده اسـت و زن شش ســال قـبل از مـــرد به ایـن شــرافـت می‌رســد.

 

برگرفته از سخنان استاد جوادی آملی

برداشت از حجاب برتر

۱۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۸:۱۴
... یک بسیجی ...

حجت السلام انجوی نژاد :

خداوند سطح توقع خود را از جوان آخرالازمان پایین آورده ...

در روایاتی از پیامبر (ص) داریم که جوانی که در آخرالازمان فقط محرمات را ترک کند و واجبات را انجام دهد هم رده با سلمان خواهد بود...

درجه سلمان به اندازه ای هست که پیامبر (ص) در مورد او می فرمایند:

اگر ایمان ده پله داشته باشد سلمان در پله ی دهم آن قرار دارد.

 

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۸:۴۱
... یک بسیجی ...

اگـر خـدا وجـود دارد پس چـرا در جهـان شیطان نیـز هست ؟

شـاید ایـن پـرسش بهـ ذهـن بسـیاری از انسـان هـا رسـیدهـ باشـد و همیـشهـ بهـ عنـوان یـک سـوال بی پاسـخ بـاقی مـاندهـ باشـد. سـاده ترین راهـ پاسـخ بهـ ایـن پـرسش، ایـن اسـت کهـ انـدکی بهـ ذات و وجـود حقیـقی خـداوند دقیقـتر بنگـریم و ببیـنیم کهـ خواسـتهـ او از بشـریت چیـست؟ بـا مسئـله کامـلاً منـطقی برخـورد می کنیـم. خداونـد مـا را دوسـت دارد و در مقـابل از مـا نیـز انتـظار دارد کهـ او را دوسـت داشـتهـ باشـیم و مـا چطـور می توانیـم او را دوسـت داشـتهـ باشـیم مگـر اینـکهـ تـوانایی و آزادی دوسـت داشـتن را داشـتهـ باشـیم؟

خداونـد می تـوانست مـا را مـانند رُبـات هـایی خلـق کنـد کهـ تمـام مـدّت بگـویند "دوسـتت دارم، دوسـتت دارم، دوسـتت دارم" امّـا اگـر ایـن چنـین می شـد در حقیـقت مـا را وادار بهـ ایـن کار کـردهـ بـود و یـک چنـین دوسـت داشـتنی، یـک عشـق حقیـقی قلمـداد نمی شـود. عشـق زمـانی معـنا پیـدا می کند کهـ مـا حـقّ انتـخاب داشـتهـ باشـیم. تنهـا در ایـن صـورت اسـت کهـ مـا می توانیـم دوسـت نداشـتن خـداوند را انتـخاب کنـیم، درسـت همـان کاری کهـ شیـطان انـجام داد. ذات شیـطان سرشـار از کیـنه و نفـرت اسـت. بنابـراین زمـانی کهـ خـداوند حـقّ انتـخاب را پیـش روی مـا قـرار داد موهبـتی بـزرگ را بـر سـر راهـمان گـذاشت کهـ با تـوجهـ بهـ انتـخاب هـای آگاهـانهـ خـود بتوانـیم آنـرا بهـ نعـمت و یا مصـیبت و بلا تبـدیل کنـیم.

دلیل وجـود شیـطان در طبیـعت بهـ ایـن خاطـر نیـست کهـ چـون خـدا وجـود دارد پـس در مقابـل او بایـد یک شیـطان نیـز وجـود داشـته باشـد، بلـکهـ علـت اصلی وجـود شیـطان از آزادی عملی نشـئت می گیـرد کهـ خـداوند بـر سـر راهـ انسانـها قـرار دادهـ اسـت. عشـق تنهـا در حضـور شیـطان(نفـرت) اسـت کهـ معـنی پیـدا می کـند و همانـطور کهـ می دانیـم شیـطان همیـشه زود گـذر و موقـتی بـودهـ امّـا عشـق حقـیقی تـا بینـهایت ادامهـ دارد و بـرای همیـشه پایـدار باقی خـواهد مـاند؛ تمـام دردهـا و رنـج هایی را کهـ امـروزهـ شـاهد آن هسـتیم دلیلی جـز ایـن نـدارند کهـ بشـریت راهـ نـادرست را انتـخاب می کـند.

خـداوند می تـوانست حـقّ انتـخاب را از مـا بگـیرد امّـا او ایـن کار را انـجام نـداد. امیـدوارم کهـ مـا نیـز از آزادی عمل خـود بهـ نـحو احسـن اسـتفاده کردهـ و راهـ راسـت کهـ در نهـایت ؛ راهـ پـروردگار اسـت را انتـخاب کنـیم.

بعداً نوشت:
ولادت با سعادت خورشید علم، مخزن الاسرار توحید ؛ شکافنده معماهاى وجود ؛ حضرت امام محمد باقر علیه السلام مبارک باد....

 

 

۲۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۳:۴۲
... یک بسیجی ...

مـناجـات مـوسی علـیه السـلام با خـداوند متـعال به نقـل از مفـضل از امـام صـادق علـیه السـلام:

فـرزند عمـران ! دروغ گفـته اسـت آنـکس که ادعـا می کـند مــرا دوسـت دارد امّـا نیـمه های شـب در خـواب اسـت ! آیـا عاشـقان دوسـت نـدارند با محـبوب خویـشتن در خلـوت نـشیـنند؟

فـرزند عمـران ! بـدان که مـن دوستـاران خـود را به خـوبی می شـناسم ؛ آنـهایی که در نیـمه های شـب عقـوبت مــرا در بـرابـر چشـمان خویـش می بـینند و با حبـیبی که در کـنارشان اسـت به حـالت مـناجـات می پـردازند.

فـرزنـد عمـران ! از قلـبت خشـوع ؛ از جسمـت فـروتنی و از چشمانـت اشـکی سـوزان به مـن هـدیه نـما وِ مطمـئن باش که اگـر در تاریـکی های شـب ؛ محـبوب را بـخوانی یقـیناً او را در کـنار خویـشتن خـواهی یافـت.

(کـتاب روضـه الـواعـظین ، ص 361)

می نویـسم :

از خـواهـر بزرگـوارم خـانـم "پ .زارع پلـکو " بابـت ارسـال مـتن " مـناجـات "
تـشکـر می کـنم.


آسـمان نوشـت :

خــدایـا ... مـهـارت مـراقبت از آنـچه به مـا داده ای را در قلبـمان قـرار ده ، زیـرا مـا در از دست دادن داشـته هایـمان اســتاد شــده ایم  ...

۱۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۳ ، ۱۲:۰۰
... یک بسیجی ...

داشــت می رسـید بـه در امـامـزاده که دوبـاره جلـویـش ســبز شـد و با التــماس گـفت: «صــبر کن؛ مـن که حـرف بـدی نــزدم. اصـلا چــرا ســریع حـرف طـلاق رو می کــشی وسـط ؟!»

بـا عصــبانیت جـواب داد : «خســته شـدم از دســتت. دیــگه حَــنات بــرام رنــگ نــداره .»

ســرش را نــزدیک گــوش مـَـرد کـرد : «ببیـن عــزیــزم ، مـن بـه فکـر تـو هستــم. بـد می گـم؟ عیــده... هـمه شــاد و شــنگول ، دارن می رن گــردش... پــس ســیزده بـه در چی می شـه؟؟... آخــه قبــرستــون هــم شــد جــا؟!!»

مـَـرد با لبــخندی ســرد گــفت: «ببینــم مـثل اینــکه تــو از مــُـرده ها بیشــتر می تــرسی تـا مـا زنــده ها؟! هــر چـیه مــن تــو اونــجا آرامــش بیشــتری دارم... تــازه بــعدشـم بایــد بــرم مــزار شــهدا...»

دویــد طــرف گــوش دیگــرش و آهــسته گــفت : « خـُـب قبــول ، تــو کــه وقــت بــرای زیــارت و درد و دل با آقــات ، زیــاد داری . بـعد تعطــیلات می ری. الان کـه اداره تعطــیله بــزن تو دشــت و سـبـزه . بـابـا بی خــیالِ...»

مــَـرد انــگار زنـجیـری را پـاره کــرده باشــد، بـا قـدرت بـه ســمت درب چــوبی امــامــزاده حــرکت کـرد و گـفت : « نـه مــثل اینــکه تــو آدم بــشو نیــستی. چــندبــار بـگـم ؛ مـن امـــروز مــهمان سـُــفـره ی امــامــزاده ام... اصــلاً همـین الان طـلاقــت می دم تـا از دستـت خـلاص بــشم. أعُـوذُ بِـاللهِ مِـنَ الـشَّیـطانِ الـرَّجـِیم»

ضــریح را کـه بــوســید، با آرامش رو کـرد بـه قــبر آقــا و زمــزمـه کــرد:

«عـــیدی مـا رو دادیــد آقــا ســیّد . بعـضـی ها می گـن " عجـله کـار شیطـونه " ؛ امّا مـن امــروز فــهمیــدم عجـله تـو کار خـیـر ؛ دشــمن شیـطـونه . حــالا بـا خیــالی آســوده به هـــمـراه خــانـواده می ریــم کـه از نــعمتـهای خـــداوندی در طــبیعـت لــذّت بـبـریـم ».

وَ إِمَّا یَنزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیطانِ نَزغٌ فَاستَعِذ بِاللهِ إِنَّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ  (سوره اعراف . آیه 200 )

شــیطان در کـمین اسـت. لحـظه ای درنـگ نـکـن.

مهـلتــش نـده. دربِ پـناهــگاه خــدا ، همیـشـه بـاز اسـت.

حـواسمون باشه بـرای جـلوگـیری از غـرق شـدن در دریـای لـذتـهای دنیـوی ؛ مجـهـز بـه سـلاح نـجات مـعنوی باشـیم...

اقتباسی از کتاب آرامش بهاری

آســمان نوشــت:

مَن عَمِلَ صالِحاً مِن ذَکَرٍ أَو أُنثی وَ هُوَ مُؤمِنٌ فَلَنُحیِیَنَّهُ حَیاۀً طَیِّبَۀً (سوره نحل؛ آیه 79 )

آقـایـان و خـانـوم هـای مـؤمن بـشتابیـد. کـار نیـک تـحویل دهیـد ، « زنـدگی پـاک» هـدیه بـگیریـد...

۲۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۳ ، ۱۹:۲۷
... یک بسیجی ...

گـل آفتابـگردان رو بهـ نـور می چـرخـد و آدمی رو بهـ خـدا. ما همهـ آفتابـگردانیمـ .

اگـر آفتابـگردان بهـ خـاک خیـرهـ شـود و بهـ تیـرگی ، دیگـر آفتابـگردان نیـست.

آفتابـگردان کاشـف معـدن صبـح اسـت و با سیـاهی نسـبت نـدارد.

اینـها را گـل آفتابـگردان بهـ مـن گـفت و مـن تمـاشـایش می کـردمـ کهـ خـورشـید کـوچـکی بـود در زمـین و هـر گلـبرگـش شعـلهـ ای بـود و دایـرهـ ای داغ در دلـش می سـوخـت.

آفتابـگردان بهـ مـن گـفت : وقـتی دهـقان بـذر آفتابـگردان را می کـارد ، مطمـئن اسـت که او خـورشـید را پیـدا خـواهـد کـرد. آفتابـگردان هیـچ وقـت چیـزی را بـا خـورشـید اشـتباهـ نمی گـیرد، امّـا انسـان همهـ چیـز را بـا خـدا اشـتباه می گـیرد.

آفتابـگردان راهـش را بـَلَد اسـت و کـارش را می دانـد. او جـُز دوسـت داشـتن آفتـاب و فهمیـدن خـورشـید ، کـاری نـدارد. او همهـ ی زنـدگی اش را وقـف نـور می کـند، در نـور بهـ دنـیا می آیـد و در نـور می میـرد . نـور می خـورد و نـور می زایـد. دلـخوشی آفتابـگردان تنـها آفتـاب اسـت.

آفتابـگردان بـا آفتـاب آمیـختهـ اسـت و انسـان بـا خـدا. بـدون آفتـاب ، آفتابـگردان می میـرد ؛ بـدون خـدا ، انسـان.

آفتابـگردان گـفت : روزی کهـ آفتابـگردان بهـ آفتـاب بـپیونـدد ، دیگـر آفتابـگردانی نـخواهـد مانـد و روزی کهـ تـو بهـ خـدا بـرسی ؛ دیگـر "تــویی" نـمی مانـد.

و گـفت مـن فـاصلهـ هایـمـ را بـا نـور پـُر می کـنمـ ، تـو فـاصلهـ ها را چگـونه پـُر می کـنی؟ آفتابـگردان این را گـفت و سـکوت کـرد.

گـفت و گـوی مـن و آفتابـگردان نـاتـمامـ مانـد. زیـرا کهـ او در آفتـاب غـرق شـده بـود. جلـو رفتـمـ  و بـوییدمـش ، بـوی خـورشـید می داد. تـَب داشـت و عاشـق بـود.

خـداحـافظی کـردمـ، داشـتمـ می رفتـمـ کهـ نسـیمی رَد شـد و گـفت : نامـ آفتابـگردان همهـ را بهـ یـاد آفتـاب می انـدازد ، نامـ انسـان آیـا کـسی را بهـ یـاد خـدا خـواهـد انـداخـت؟

آن وقـت بـود کهـ شـرمندهـ از خـدا رو بهـ آفتـاب گـریستمـ ....

برداشت از ماهنامه حقیقت سبز شماره 31

۲۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۹۳ ، ۰۵:۰۱
... یک بسیجی ...
  " سبحانه هو الغنی "

خدا پاک و منزه است  ؛ او (از همه چیز) بی نیاز است ( سوره یونس آیه 68 )


چرا بعضیها با خواندن نماز منت می گذارند؟؟؟

چرا وقتی به آرزو نرسیدیم نماز را کنار می گذاریم؟؟؟

چرا وقتی از شخص مسلمانی بدی دیدیم ؛ قرآن و نماز را رها می کنیم ؟؟؟

چرا با خداوند حکیم و کریم و دائم الطف قهر می کنیم ؛ در حالیکه خدا بی نیاز است ؟؟؟


آسـمان نوشـت :

گورسـتان پـر از افـرادی اسـت کـهـ روزی گمـان می کـردند کـهـ چـرخ دنیـا بـدون آنهـا نمی چرخـد...

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۲ ، ۱۷:۴۱
... یک بسیجی ...