" کلیه ی برادران "
بار اولـش نبود که فیـلم بازی می کرد. آن قـدر هـم نقشش را دقیق اجـرا می کرد که برای هـزارمین بار هـم آدم گولش را می خورد. میکـروفون را دست گرفت، چند تا فوت محکم کرد و درست در لحظاتی که بچه ها بیـش از همیشه منتظـر اعـلان آمـادگی برای شـرکت در عمـلیات بودند گـفت:
«کلـیۀ بـرادران حاضـر در پادگان، بـرادرانی که صدای مـرا می شنوند، در زمین ورزش، نمازخانه، میدان صبحگاه، داخل آسایشگاه ها، کلیۀ این بـرادران» .... بعد از مکـثی، آهـسته: «با کبـدشان فـرق می کند!»
.jpg)
برای لحظاتی کسی وارد نشد و مکبر بنا به عادت شغلی اش بلند گفت :
« یا الله ... نبود ... حاج آقا بـریم !!! »
چند نفری از صـف اول زدند زیـر خنده. بیـچاره حاج آقا را دیدم که شانه هایش حسابی افـتاده بـودند به تکـان خـوردن.